۱. یه داستان از چند تا قورباغه می خواهم بگم که دست جمعی قرار میگذارند آخر هفته با رفیق رفقا بعد ار امتحانات نفس گیر آبان بروند گردش تو جنگلهای آمازون.تو همین چرخ زدنها و صحبت و غیبت پشت سر معلمانشان در جنگل، دو تاشون می افتند تو یک چاله عمیق. یک دفعه دوزاری بقیه میافتد که کم اند.اینور و آنور را یک نگاه می اندازند و آن دو را پیدا میکنند. یک نگاه به داخل چاله می اندازند و از روی عمیقی چاه یک نگاه به هم میکنند و پس از مشورت به دو قورباغه دیگه میگند که چاره ای نیست و بزودی شما خواهید مرد.
پای جون و از این جور حرفها در میان است و الکی که نیست، پس دو قورباغه دیگر این حرفها را نادیده میگیرند و با تمام تلاششان برای بیرون آمدن از چاله تلاش میکنند، اما انگار قورباغه های دیگر دست بردار نبودند و آنها را از تلاش منصرف میکردند که عمراً بیرون بیایید و می میرید و بی خود رحمت نکشید و ... .
بالاخره یکی از قورباغه ها تسلیم میشود و دست از تلاش بر میدارد و مدتی بعد هم میمیرد، اما قورباغه دیگر با حداکثر توانش برای بیرون آمدن تلاش میکند و دوستاش همینطور آن بالا مثل قورباغه قبلی دلداری اش میدادند، اما او با توان بیشتری تلاش کرد و از قضا چون ورزشکار بوده(والیبالیست) و روی جهش پاش هم تمرین کرده بود از گودال بیرون می آید . وقتی بیرون میاد بقیه قورباغه ها ازش میپرسند :" مگر تو حرف های ما را نشنیدی؟ دوستت که از تو ورزشکار تر بود، پس چرا همان جا نماندی؟"
میدانید چه اتفاقی افتاد، فهمیدند که رفیقشون ناشنوا ست و در واقع بدبخت فکر میکرده که تمام مدت دیگران او را تشویق میکنند.
گاهی اوقات هم میبینید که چقدر کلمات قدرت زیادی دارند که میتوانند همچین کارهایی با افراد مختلف بکند.
۲. راستی مثل اینکه یک سوء تفاهمی در نظرات پیش آمد که بعضی ها جا خوردند ولی من می خواهم یک چیز را روشن کنم.کانت یک جمله دارد که میگوید: "من حاضرم حتی کلی خرج کنم تا نظر مخالفم را بشنوم." جایی رشد و پیشرفت وجود دارد که همه در صدد پیشرفت یکدیگر قدم بر دارند.
حامد
تو هم که مثل علی شدی ساعت دو تا مطلب قبلیت رو دیدی؟!!
موافقم
تعبیر قشنگی بود. بعضی وقا ها لازم میشه. راستی! تو دو تا گونی بیار بقیه اش با من!