خلقت آدم

سحر خلقت آدم نظری بر گِل شد / یک شعاع از نظر روح بر آن نازل شد


تا نسیمی ز بن ِ باغ پریان خوردش / از همان جا گـُل فتنه ز گِلش حاصل شد


تا حریقی ز می عشق بر او افزون شد / بین عقل و نظر گِل فُتنی فاصل شد


جرعه ای اشک روان با نظری قوس قزح / بنهادش بنهادند فسون باطل شد


قطره ای خون جگر، یک نفس آه دمان / برگرفتند و زدندش به جنون نائل شد


اندکی صبر و کمی شکوه بداند بدو / این همه جمع شد و جمله نامش دل شد

 

الاحقر،

میلاد

نظرات 3 + ارسال نظر
انديشه گرا چهارشنبه 4 آذر‌ماه سال 1383 ساعت 10:43 ب.ظ http://dardeshgh.blogsky.com

ما به ندرت به چيزی كه داريم مي انديشيم. اما همواره در انديشه آنچه نداريم هستيم.سلام وبلاگ خوبی داريد .....ممنون ميشم به من هم سری بزنيد نظرتون با تبادل لوگو چيه؟ منتظرتون هستم......يا حق

علیرضا پنج‌شنبه 5 آذر‌ماه سال 1383 ساعت 04:41 ب.ظ http://toranj.blogsky.com

میلاد خودت ندادی که شعرتو بخونم.تو وبلاگ باید بخونم دیگه و همون طور که فکر میکردم معرکه بود.آقا ما که گفتیم زانوی ادب میساییم. نگفتیم آقا.

احمد پنج‌شنبه 5 آذر‌ماه سال 1383 ساعت 08:38 ب.ظ

دل تنها و غریبم داره این گوشه می میره
اما حتی وقت مردن باز سراغتو می گیره

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد