دست در زلف ببرد و همه موی افشان کرد / یک نگه کرد دو صد دل ز رخش جوشان کرد
در ره مهوش او دار گرفتار آمد / چو ز دادار جهان بارگهش پنهان کرد
جمله خلق ز طوق رخ او آزادند / هر که رویش نظری کرد دلش زندان کرد
شبه او کس نتوانست خرامید دمی / نفسی خوش بخرامید جهان مستان کرد
فکر لعل لب او بود همه در سر من / که برم نیس شدن در نفسش آسان کرد
دیدگانش مگرم یاد چه می کرد دلا / که چنین جان مرا از نگهش نالان کرد
یار من عهد جگرخوار نگه داشت چرا / بدن شیفتگانش چو نی انبان کرد
میلاد
شعر زیبایی بود