از این طرفها !!!

این آخر ها نوبت امتحان های اردیبهشت که رسیده بود، انگار داشتم کوییز های کلاسی می دادم، بود و یا نبود اش خیلی فرقی نمیکرد، خوب بعد از آن صحبتهایی که امتحانات آخر در سطحی بالاتر از نهایی خواهند بود و ... که همینطور هم شد(!!!) ، همچین حسی پیدا کردن هم بعید نیست بلکه از دید رئالیسم کاملا طبیعی است .

سر کلاس اخلاق یک ماجرا را برامون تعریف کرده بودند که طرف امتحان فوق لیسانس داده بود و با اطمینان کامل از قبولی اش ، برای اینکه اصطلاحا از وقت خود بهترین استفاده را بکند ،تا جواب کنکور بیاد میره سربازی، بعدا هم مثل اینکه قبول نمیشه و دچار تحول چند ساعته می شود و ... ، دیروز پریروز هم که جواب سنجش آمد، منم دچار یک تحول چند دقیقه ای شدم! ولی نمی دانم چرا آن هایی که معلممان تعریف کرد، در من شکل نگرفت!!!


یک متن هم در اینترنت دیدم که یک بنده خدایی می خواهد از کار فرما یا رئیسش در خواست حقوق کند، ایده جالبی می دهد:

Dear Bo$$

In thi$ life, we all need $ome thing mo$t de$perately. I think you $hould be under$tanding of the need$ of u$ worker$ who have given $o much $upport including $weat and $ervice to your company.

I am $ure gue$$ what I mean re$pond $oon.

Your$ $incerely,

Norman$

خوب احتمالا همین متن را می توان با کمی ادبیات متفاوت تر برای رؤسای دیگر به کار برد.


 حالا که پس از یک مدتی دوباره شروع به نوشتن کردم ، بگذارید چیز علمی بگذارم تنگ مطلبم.آیا میدانستید پنگوئن نــــــــر میتواند ماهی را در معده خود بیش از یک هفته بدون اینکه هضم اش کند نگه دارد و هر موقع لازم شد مقداری از آن را بالا آورد و به بچه های خود بدهد؟

 

 حامد

 

--- اختصاصی ---

این پست تنها برای یکی از دوستان خاص من توی مدرسه است. البته شاید برای بقیه هم مصداق داشته باشه!

معین عالم امکان چو از گلم پرداخت             حضور تب زده ام دید و خون دل را ساخت
مراد جان بگرفتم ز باده ای گلگون                          خراب باده جانم که در دلم انداخت
بگشته خال سیاهش نهان به پرچم زلف               غلام همت آنم که این علم افراخت
چه رهزنی کندم جام لعل پر خونش                خیال لاله و ساقی مرا چنین ره ساخت
چه کعبه ای که چنین زائران ره جویش          به قصد جان خود آیند و او به میدان تاخت

«میلاد»

خدایا سلام ...

آه، سلام وبلاگ عزیز ... بالاخره تونستم login کنم ... من زنده ام... من زنده ام!!!!

خدایا، بازم سلام.

امیدوارم که اون بالا بالا ها اوضاع هوا خوب باشه و هوا صاف و آفتابی باشه. اگر از حال من بپرسی که باید بگم از شما چه پنهان کمی سرما خوردگی دارم. اما پدرم می گه که در این مواقع باید گفت : «الحمد لله ... ». ازش پرسیدم یعنی چی؟ بهم گفت یعنی «اِی ... بد نیستم به لطف خدا!» بگذریم ...

دیشب موقع نماز که می خواستم باهات درد دل کنم، گیر یک مشکل عجیب افتادم. آخه من تو را باید با چه اسمی صدا کنم. خدایا، می دونی ... آخه خودت گفتی که «و برای او نامهایی نیکوست» و گفتی که تو را به آن نامها صدا کنیم.

خدایا، چند وقت پیش مادرم داشت بهم می گفت که اسمهای تو، با اسمهای ماها فرق دارند. اسمهای تو واقعی اند. یعنی مثلا وقتی که اسم تو اکبر است، دلیلش اینه که تو بزرگترینی! یا مثلا وقتی اسم تو رئوف است، دلیلش اینه که با بنده هات مثل یه پدر مهربون رفتار می کنی.

خدایا ... حالا به من بگو که وقتی ازت کمک می خوام باید به چه اسمی صدات کنم؟ باید چه جوری صدات کنم؟ می دونی، رفتم پیش مادربزرگ و از اون پرسیدم. آخه بابا می گه : «مادر بزرگ خیلی زن با خداییه ... یعنی خدا اون را خیلی دوست داره!» مادر بزرگ بهم گفت : «خدا از همه به ما نزدیک تره و از همه جا صدای آدم رو می شنوه!» خدایا، این درسته؟ اگه درسته، خدایا پس از امشب کلی باهم حرف داریم که بزنیم. نظرت چیه؟

به امید دیدار


«میلاد»

دلم خوش است که نامم کبوتر حرم است

  در نگاهم، پرواز کبوتران حرم است ودر گوشهایم نجوایی،عاشقانه ودردمند .دخیلم بسته اند به پنجره فولاد وخودشان رفته اند به حرم، تشنه ام آن سوتر،سقاخانه،روبرو به نگاهم ایستاده است، پایدار، و لب تشنگان عطش به آب گوارایش می سپارند و سیر کام دور میشوند.آه اگر می توانستم و در پاهایم توانی بود، تا آن سو می دویدم و ظرف سقاخانه را لبالب آب میکردم و یک نفس سرمی کشیدم و عطشم را به سردی گوارایش می سپردم، بعد ظرفها را یکایک پراز آب می کردم و به هر دخیل بسته عاجزی که یارای حرکتش نبود،آب میدادم،اما افسوس....

در کنار سقاخانه نگاهم به روی آقایی می ایستد که گویی با اشاره با من سخن میگوید. اما چه میگوید؟ نمی دانم، راه دور است و من از اشاره اش چیزی نمی فهمم. نزدیک تر می آید حالا با وضوح او را می بینم. چهره اش متبسم و نورانی است. شالی سبز بر شانه اس انداخته است و کاسه ای در دست دارد. کاسه ای آب را بسوی من دراز میکند و لبانش به آرامی تکان می خورد.

آب...

  دستهایم را به سویش دراز میکنم. او فاصله دارد و دستهای من کوتاه است، تبسمی بر لب دارد و صدایش به گوشم می رسد که میگوید: بلند شو آب را برای توآورده ام، بگیر.

و من بلند میشوم، به طرفش می دوم، روبرویش می ایستم و آب را از دستش می گیرم، با عجله و لا جرعه سر میکشم و سیراب می گویم:

...یا امام رضا...

 شکسته بال ترازمن میان مرغان نیست                                                                 

 دلم خوش است که نامم کبوترحرم است         

                                                                                    
التماس دعا...



سجاد
        

آخرین ستاره

رحلت رحمت للعالمین خاتم النبین حضرت محمد (ص) و شهادت حضرت امام حسن مجتی (ع) و حضرت امام رضا (ع) را به همه ی محبین ایشان و شیعیان راه ایشان تسلیت می گویم

نمی دونم باید چی بگم . تو روز هایی مثل امروز که هر جا میری یاد ائمه و صحبت از خدا و پیغمبر ه ٬ تلویزیون رو که روشن می کنی همه ی کانالا یا عزاداری یا سخنرانیه یا فیلم یکی از امام ها رو دارن نشون می دن ٬ سوار تاکسی که میشی نوار سخنرانی یا مداحی گذاشتن ٬ خلاصه همه و همه هی دارن خدا رو یاد آدم میندازن . تو این روز ها خدا رو فراموش کردن از به یاد اون بودن سخت تر ه . هر جا میری انگار همه یادشونه که خدا هنوز خدا مونه ... .

خدا کنه بتونیم از این فرصتها حداکثر استفاده رو بکنیم . نکنه که جا بمونیم . نکنه روز رحلت آخرین ستاره ی راهنمای انسان هم شب بشه و ما یادمون بره که به آسمون نگاه کنیم . نکنه شب آخر صفر هم صبح بشه و ما هنوز همونی باشیم که شب اول محرم بودیم . خدا نکنه ... .

   
یا علی 

احمد
 

هستیم

سال نو مبارک (با اینکه خیلی دیره واسه این حرف)

تا کنون هیچ خبری از سرنوشت دیگر اعضا وبلاگمون ندارم ولی از شواهد بر میاد که من تنها عضو وبلاگ ام که هنوز زنده هست منم .

ببخشید از این که این چند وقته وبلاگ به روز رسانی نشد انشاالله بعد از تعطیلات پی گیر علت میشیم که چرا یه دفعه همه با هم ننوشتنمون گرفته بود !

صد سال به این سال ها ( نمی دونم چرا موقع دیده بوسی بزرگتر ها این جمله رو به هم میگن اگه معنی اون رو می دونید به ما هم بگید )

امید وارم سال خوبی داشته باشید

احمد

صراط مستقیم

دو روز پیش از یکی از دوستان خواستم تا نظراتش رو راجع به من برام بنویسه تا شاید ما یه تغییری بکنیم ( کلاس اخلاق ) خیلی ازش خواستم که یه چیزی بنویسه که ما رو آدم کنه خوب ایشون هم سنگ تموم گذاشت و یه چیزی نوشت که دیگه به درد تمام عمرم بخوره و جای ایراد گرفتن از من و گفتن اشکال ها یه ضرب راه حل اصلی و دوای تموم درد های آدم را رو کرد من هم تصمیم گرفتم مطلب ایشون رو اگه انشاالله راضی باشن برا همه بنویسم تا شما هم استفاده کنین . ممکنه بگین این حرف ها تکراریه ولی مطمئن باشید از همه ی حرف های نو برای ما مهم تر و به درد بخور تره 

مطلب ایشون:

 
بسم الله الرحمن الرحیم

فرمود :« رحم الله امرءا علم من این و فی این و الی این»
یکی از مسائلی که همه ی ما به آن نیاز مندیم تفکر است ٬ در اینکه از کجائیم ٬ در کجائیم و به کجا خواهیم رفت برخی بزرگان می فرمودند : انسان که به این دنیا می آید ٬ مانند کسی است که برای خرید نان از خانه به بیرون می رود ٬ ولی در راه سر گرم تما شای ویترین های پر رنگ و آب مغازه ها  می شود بعد از مدتی به خودش  می آید ؛ با شتاب به نانوایی می رود و می بیند نان تمام شده است ٬ چرا که چنان سر مست تماشای ویترین ها شده بود ٬ که یادش رفت چرا بیرون آمده بود . لذا به نظر می رسد یکی از مسائلی که در ابتدا بسیار مهم است فکر کردن است . به کسانی که آمدند و رفتند و آنان که هر روز می آیند و می روند ٬ ...

باز فرمود : «لا نجاه الا بالطاعه ... »  
لای نفی جنس وقتی با الا همراه شود ٬تاکئید در انحصار دو چندان می شود . و یگانه راه سعادت انسان ٬ کیمیای سعادت و اکسیر اعظم همین اطاعت و بندگی در برارب خداوند متعال است . به آن « تقوا » نیز گفته می شود :« ترک محرمات و عمل به واجبات»

آن وقت است که اگر تقوا به طور مطلق حاصل و ادامه یابد ٬ هیچ صفت رذیله ای در انسان نیست مگر آنکه اصلاح شود که اینها همه وعده پرودگار است . فقال الله تعالی فی کتابه الکریم :
« و اعلموا ان الله مع المتقین »

صدق الله العلی العظیم




احمد