خدایا سلام ...

آه، سلام وبلاگ عزیز ... بالاخره تونستم login کنم ... من زنده ام... من زنده ام!!!!

خدایا، بازم سلام.

امیدوارم که اون بالا بالا ها اوضاع هوا خوب باشه و هوا صاف و آفتابی باشه. اگر از حال من بپرسی که باید بگم از شما چه پنهان کمی سرما خوردگی دارم. اما پدرم می گه که در این مواقع باید گفت : «الحمد لله ... ». ازش پرسیدم یعنی چی؟ بهم گفت یعنی «اِی ... بد نیستم به لطف خدا!» بگذریم ...

دیشب موقع نماز که می خواستم باهات درد دل کنم، گیر یک مشکل عجیب افتادم. آخه من تو را باید با چه اسمی صدا کنم. خدایا، می دونی ... آخه خودت گفتی که «و برای او نامهایی نیکوست» و گفتی که تو را به آن نامها صدا کنیم.

خدایا، چند وقت پیش مادرم داشت بهم می گفت که اسمهای تو، با اسمهای ماها فرق دارند. اسمهای تو واقعی اند. یعنی مثلا وقتی که اسم تو اکبر است، دلیلش اینه که تو بزرگترینی! یا مثلا وقتی اسم تو رئوف است، دلیلش اینه که با بنده هات مثل یه پدر مهربون رفتار می کنی.

خدایا ... حالا به من بگو که وقتی ازت کمک می خوام باید به چه اسمی صدات کنم؟ باید چه جوری صدات کنم؟ می دونی، رفتم پیش مادربزرگ و از اون پرسیدم. آخه بابا می گه : «مادر بزرگ خیلی زن با خداییه ... یعنی خدا اون را خیلی دوست داره!» مادر بزرگ بهم گفت : «خدا از همه به ما نزدیک تره و از همه جا صدای آدم رو می شنوه!» خدایا، این درسته؟ اگه درسته، خدایا پس از امشب کلی باهم حرف داریم که بزنیم. نظرت چیه؟

به امید دیدار


«میلاد»
نظرات 4 + ارسال نظر
پشوتن چهارشنبه 24 فروردین‌ماه سال 1384 ساعت 09:39 ب.ظ http://insunset

شبیه علیرضا نوشتی. صاف شدم بس که مطلب «خدا رو چه طوری صدا بزنم؟» خوندم. تو رو خدا یه چیز دیگه بنویسین.

یا حق

ان شاء الله خدا صافی تون رو برطرف کنه ... الهی آمین

احمد پنج‌شنبه 25 فروردین‌ماه سال 1384 ساعت 06:19 ب.ظ http://mirror.blogsky.com

تو نیستی و وجودم و گرفته شاخه ی خشک پیچک تنهایی

ما ها یادمون رفته یکی هم اون بالا بالا ها داره نگاهمون میکنه که بد نیست بعضی وقتها یه دستی هم براش تکون بدیم ها !

اگه بعضی وقتا به خودمون زحمت بدیم و اون کتاب خاک گرفته و ناخونده رو (فقط بعضی وقتا) بازکنیم ٬ احتمالا دیگه یادمون نمی ره که کی اون بالا بالا ها نشسته و هر لحظه (اگه بشه برای تعابیر محدود به زمان رو به کار برد) داره ما رو «حس» می کنه

الهه مهر جمعه 26 فروردین‌ماه سال 1384 ساعت 12:27 ق.ظ

۱.فکر کنم دیگه تو هم از دست ما زمینی ها پریدی... رفتی.همین.
۲.نمی خوام بگم اسم دیگه خدا چیه و ....
آه دلم آتیش گرفت... .

من از وقتی بچه بودم از پریدن می ترسیدم. اون هایی که پریدن هنوز برنگشتن٬ هر چند قرار بود دست ما ها رو هم بگیرن...

پشوتن جمعه 26 فروردین‌ماه سال 1384 ساعت 12:39 ب.ظ http://insunset

بابا آپ دیت....

یا حق

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد