متناسب با جو موجود و همانطور هم که گفته بودم، یک چند جمله ای را که بین یک پیر عارف با شاگردانش رد و بدل شده است را نوشته ام:
از شیوانا عارف بزرگ می پرسند که تنبل ترین شاگرد مدرسه کدام است؟
پاسخ داد آن شاگردی است که فقط بخشی از کتاب را نخوانده و چون تمام کتاب را نخوانده در امتحان شرکت نمیکند تا در آینده بعد از اینکه کتاب را خواند امتحان دهد.
و بعد از او پرسیدند که زرنگ ترین شاگرد مدرسه کدام است؟ پاسخ داد شاگردی که میداند فرصت زیادی تا امتحان ندارد و شاید نتواند بهترین نمره را بیاورد ولی با این وجود تمام تلاش خود را به خرج میدهد و تا آخرین لحظه تلاش میکند تا بیشترین نمره ممکن(و نه الزاما بالاترین نمره جمع) را بدست آورد.
گروه اول مربوط به همان افرادی است که اهل پیچاندن در حدProfessional اند، همیشه تو گوشه ی ذهنشان یه چیز یا یه موجود نا مرئی وجود دارد که بهشون میگوید: " هیچ خیالی نیست! اگر باز هم به اندازه کافی نخواندی خوب میتوانی میدان را خالی کنی و مثل همیشه سر جلسه حاضر نشوی!تو که این کار را قبلا بار ها انجام دادی چرا بیخود خود را به زحمت میدهی؟
گروه دوم هم اجرشان با صاحب الزمان.
اما الان برای من یک سوال پیش آمده، هر کی را میبینی از معلم تا پدر،مادر میگویند که قدر این روز های خود را بدانید، خوب ما هم میگوییم چشم، پایه هر چی برنامه جمعی با دوستانه هم هستیم!!!
خستگی بعد از امتحانات از یک طرف، کوفتگی بعد از کارنامه گرفتن هم طرف دیگر، ولی امروز خستگی و کوفتگی را یک جا با هم ریختم بیرون، رستوران جام جم دعوت شده بودم. یک طرف غذاهای وینی،آن طرف ایتالیایی، آنطرف ترش روسی،آن پشت پاریسی،آن ته دسر های برزیلی.جای دیزی خودمان این وسط خالی بود.ولی با یک تیر چندین نشون را آن روز زدم.
پ.ن.
یک موقع از حرفهام برداشت نکنید جز گروه اول ام!!!
حامد
این هفته که در ساعات پایانی آن هستیم هفته ی بسیج است .خوب است که کمی درمورد بسیج صحبت کنم و نظرخودم را نسبت به این موضوع در شرایط حال بیان کنم
آیا امروز بسیج همان بسیج قدیم وآیا بسیجیان همان بسیجیان قدیمی هستند؟
به نظرمن بسیج امروز به هیچ دردی نمی خورد .چون اصل مطلب بسیج فرهنگ بسیجی است ودر کنار آن فعالیت های نظامی آن است وبه راستی این فرهنگ بسیجی بود که بسیج رامدرسه ی عشق کرد امامتاسفانه امروز بیشتر به جنبه ی نظامی ان توجه می شود وبه نظرمیرسد اصل مطلب یعنی ایثار وگذشت وبه طور کل فرهنگ بسیجی به خاک سپرده شده است.وامروزبه راحتی می توان گفت که امام خوداسوه ی یک بسیجی کامل است چون او بارها ثابت کرد که حاضر است از زندگی خود بگذرد .باید اضافه کنم که فعالیت های فرهنگی بسیج نیز مختص گروه خاصی ازجامعه است و از جناح خاصی حمایت می کند در صورتی که بسیج بر پایه ی مردمی بودن ایجاد شد پس نباید تنها از گروهی از مردم حمایت کند.
منتظرنظرات شما هستم.(لطفا علامت سوال را پاک نکنید)
علی
سحر خلقت آدم نظری بر گِل شد / یک شعاع از نظر روح بر آن نازل شد
تا نسیمی ز بن ِ باغ پریان خوردش / از همان جا گـُل فتنه ز گِلش حاصل شد
تا حریقی ز می عشق بر او افزون شد / بین عقل و نظر گِل فُتنی فاصل شد
جرعه ای اشک روان با نظری قوس قزح / بنهادش بنهادند فسون باطل شد
قطره ای خون جگر، یک نفس آه دمان / برگرفتند و زدندش به جنون نائل شد
اندکی صبر و کمی شکوه بداند بدو / این همه جمع شد و جمله نامش دل شد
الاحقر،
میلاد
از
وقتی که شروع به وبلاگ نویسی کردم دید و نگاهم به محیط اطراف تا حدودی فرق کرده
است. به همه چیز ظریف تر نگاه میکنم تا شاید از آن چیزی عایدم شود، مقالات را دقیق
تر میخوانم تا شاید بتوانم بهتر روی آنها فکر کنم و تحلیلی روی آنها داشته باشم.
شاید این جمله ای که میگم مسخره به نظر بیاید ولی خیلی دوست داشتم میتوانستم پای صحبت های یک گربه بنشینم و درد و دل
های آن را در مورد خودمون بشنوم حالا چرا گربه!!! گربه از نظر من گربه حیوان فضولی
است و به هر جا که بخواهد بدون هیچ اجازه ای سرک میکشد و خیلی چیزها را در آن چشم
های سبز رنگش به خاطر می سپارد، لذا خیلی چیزها را دیده که ما ندیدیم؛ بطور مثال:
فکرش
را کنید که گربه ای روی پشت بام از بیرون پنجره، شما را در حالی که غذای لذیذی
جلوتان قرار گرفته است و به تلخی و بی میلی به غذا نگاه می کنید، زل زده است. گربه
با خود می گوید: به این آدم چه باید گفت ؟ شکاری به این لذیذی در مقابلش قرار دارد
و غمگین و با حسرت به آن نگاه می کند.به این انسان چه می توان گفت؟ رختخوابی به این
نرمی در انتظار اوست و افسرده به آن پناه میبرد و سر بر بالین میگذارد.گربه شاهد
تمام این صحنه هاست و با تعجب میپرسد که آیا انسان ارزش خوشبختی را در زندگی فراموش
کرده است؟ آیا بشر در همان غار اگر زندگی می کرد بیشترخوشبخت نیود؟ این همه امکانات رفاهی
که برای خودش فراهم کرده به چه کارش میآید؟ این انسان با حسرت به دنیا می آید،با
حسرت بزرگ میشود،با حسرت زندگی میکند و با حسرت هم در آخر سر می میرد. انگار این
انسانها مرگ را باور ندارند، انگار این انسانها زندگی خود را دوست ندارند و محگوم
به این بودند که 4/3 عمرشان را در تدارک زندگی بگذرانند تا برای 4/1 باقیمانده
شرایط بهتری داشته باشند. باز انسان این کارها را میکند در شرایطی که هر روز شاهد
مرگ دیگر انسان هاست
گربه
شاید بتواند شاهد این چیزها که با نگاهی غمناک به غذا شروع شد و سر انجام روزی با
مرگ ما تموم می شود باشد، گربه می
تواند شاهد خیلی چیزهای دیگر باشد که اتفاق میافتد و ما دقت نداریم و ندیدیم.(فرض
کنید گربه کمی زیاد عمر میکند. )
توی
یک وبلاگی که سر میزنم سخنانی از
فردی به نام اوشو آورده که قابل تامل نسبت به حرف های دیگرش است. گفتم شاید بد
نباشه که من هم از فردی به نام شیوانا بنویسم که او حکایات جالبی نسبت به محیط
پیرامونش دارد که البته در پست بعد خواهم نوشت.
پ.ن.
این
مطلب قرار بود چند روز پیش که خیلی از دست خودم ناراحت بودم و حسابی داغ کرده بودم
پست شود لذا کمی آتیشی با قضیه برخورد کنید.
حامد
بله دوستان بالاخره طلسم شکست وبعد از یک هفته واندی روز مطلبی در وبلاگ نوشتم.البته امیدوار هستم که بعضی ها هوس نکرده باشند مارا(همان من را است) از وبلاگ بیرون بی اندازند.
علی