مرز در عقل و جنون باریک است/کفر و ایمان چه به هم نزدیک است
عشق هم در دل ما سر در گم / مثل ویرانی و بهت مردم
گیسویت تعزیتی از رویا / شب طولانی خون تا فردا
خون چرا در رگ من زنجیر است / زخم من تشنه تر از شمشیر است
مستم از جام تهی حیرانی / باده نوشیده شده پنهانی
عشق تو پشت جنون محو شده / هوشیاری است مگو سهو شده
من و رسوایی این بار گناه / تو و تنهایی آن چشم سیاه
از من تازه مسلمان بگذر / بگذر از سر پیمان
بین دیوانه به دین عشق تو شد / جاده شک به یقین عشق تو شد
مستم از جا تهی حیرانی / باده نوشیده شده پنهانی
شعر از افشین یدالهی
میلاد
تفسیر نداره من که چیزی نفهمیدم!
ای خدا .ماشا الله به شما پسر های جوان.که تصمیم گرفتین یه وبلاگ گروهی داشته باشین.حتما موفق میشین.کاش من بتوانم در کنار شما بمانم و با مطالب تان همراه باشم.موفقیت این چنین دوستانی حتمی است.زیباست.هم قالبش هم نوشته هاش و هم عطر دوستی ها از آن به مشام جان می رسد.
من هم با احمدموافقم.لطفا چیزیمینویسی تفسیرش را بنویس که ما به این درک شعر علمی نداریم.
من با احمد مخالفم. خیلی با حال بود .خیلی قشنگ. کمی هم حرف دل من وامثال من.آخرش بود