چیزی بگو بگذار تا همصحبت باشم لختی حریف لحظه های غربتت باشم ای سهمت از بار امانت هر چه سنگین تر بگذار تا من هم شریک قسمتت باشم تاب آوری تا آسمان روی دوشت را من هم ستونی در کنار قامتت باشم از گوشه ای راهی نشان من بده ، بگذار تا رخنه ای در قلعه بند فترتت باشم سنگی شوم در برکه ی آرام اندوهت یا شعله واری در خمود خلوتت باشم زخم عمیق انزوایت دیر پاییده است وقت است تا پایان فصل عزلتت باشم صورتگر چشمان غمگین تو خواهم بود بگذار همچون آیــــــــــنــه در خدمتت باشم در خوابی و هنگام را از دست خواهی داد معشوق من ! بگذار زنگ ساعتت باشم
در قدح عکس تو یا گل در گلاب افتاده است ؟ مهر در ایینه یا آتش در آب افتاده است ؟ باده روشن دمی از دست ساقی دور نیتس ماه امشب همنشین با آفتاب افتاده است خفته از مستی بدامان ترم آن لاله روی برق از گرمی در آغوش سحاب افتاده است در هوای مردمی از کید مردم سوختیم در دل ما آتش از موج سراب افتاده است طی نگشته روزگار کودکی پیری رسید از کتاب عمر ما فصل شباب افتاده است آسمان در حیرت از بالا نشینی های ماست بحر در اندیشه از کار حباب افتاده است گوشه عزلت بود سرمنزل عزت رهی گنج گوهر بین که در کنج خراب افتاده است
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
همراه شو عزیز
تنها مرو به درد
کین درد مشترک
هرگز جدا جدا درمان نمی شود
دشوار زندگی
هرگز برای ما
بی رزم مشترک آسان نمی شود
سلام میلاد خان...شعر های تو مثل همیشه...مختصر...پر معنا... و بسیار لذت بخش تر میشه اگه با صدای خودت بخونیشون...موفق باشی...
سلام مرسی فرهاد خان که باز هم به وبلاگ من سر زدی
خیلی خیلی خوشحالم کردی .
مرسی بابت نوشته هات خیلی زیبا نوشته بودی
قلم خیلی زیبائی داری
مرسی بابت کمکت
چیزی بگو بگذار تا همصحبت باشم
لختی حریف لحظه های غربتت باشم
ای سهمت از بار امانت هر چه سنگین تر
بگذار تا من هم شریک قسمتت باشم
تاب آوری تا آسمان روی دوشت را
من هم ستونی در کنار قامتت باشم
از گوشه ای راهی نشان من بده ، بگذار
تا رخنه ای در قلعه بند فترتت باشم
سنگی شوم در برکه ی آرام اندوهت
یا شعله واری در خمود خلوتت باشم
زخم عمیق انزوایت دیر پاییده است
وقت است تا پایان فصل عزلتت باشم
صورتگر چشمان غمگین تو خواهم بود
بگذار همچون آیــــــــــنــه در خدمتت باشم
در خوابی و هنگام را از دست خواهی داد
معشوق من ! بگذار زنگ ساعتت باشم
مشتاق دیدارت ! ! !
در قدح عکس تو یا گل در گلاب افتاده است ؟
مهر در ایینه یا آتش در آب افتاده است ؟
باده روشن دمی از دست ساقی دور نیتس
ماه امشب همنشین با آفتاب افتاده است
خفته از مستی بدامان ترم آن لاله روی
برق از گرمی در آغوش سحاب افتاده است
در هوای مردمی از کید مردم سوختیم
در دل ما آتش از موج سراب افتاده است
طی نگشته روزگار کودکی پیری رسید
از کتاب عمر ما فصل شباب افتاده است
آسمان در حیرت از بالا نشینی های ماست
بحر در اندیشه از کار حباب افتاده است
گوشه عزلت بود سرمنزل عزت رهی
گنج گوهر بین که در کنج خراب افتاده است