خدای من ...

خدایا٬ یعنی واقعا می شه که امتحانات تموم شده باشن!؟! خدایا هزار بار شکرت! حقه که بگم :
امتحانات رو خدا تمام کرد!

چند روز پیش رفتم تئاتر. ای ... بدک نبود. اسمش هی مرد گنده گریه نکن! بود. برای تنوع خوب بود. ولی وقتی که رسیدم خونه و دیدم که باید کلی برای امتحان شیمی درس بخونم دلم گرفت. معدلم رو که خودم حساب کردم دست بالا ۴۰/۱۸ و دست پایین ۱۰/۱۸ می شم. بد نیست. ولی اون جور که پیداست از حامدمون عقب افتاده ام.


این تیکه فقط مخصوص اونیه که می گفت باید ما رو بندازن بیرون :
... گفتم :«‌باید برم اقلکم یه سلامی بهش بکنم.»
«پس چرا نمی ری؟»
«الان می رم»
دوباره شروع کرد به فرق باز کردن. یه ساعت طول می کشید موهاش رو شونه کنه ...


میلاد

بعد از یازده روز دوباره یک سری به وبلاگ زدیم تا دلش برای مطالب پربارم تنگ نشود . راستی از تمام برو بچ وبلاگ ممنون که در این یازده روز انقدر مطلب دادن که وبلاگ داره می ترکه !!!!

ما انسانها گاهی انقدر چشم به محیط اطراف دوخته ایم که دیگر اصلا نگاهی به خودمان نمی کنیم که بدانیم کیستیسم  از کجا امده ایم وبه کجا خواهیم رفت و چگونه باید برویم.خوب مسلمآ کسی که خودش را نمی شناسد ونمی داند که به دنبال چیست بیهوده خواهد زیست وتنها در این دنیا امده است که خوش باشد وبخورد وبخوابد .مشکلی را حل نکند گامی برندارد و گرهی را باز نکند.و اری چقدر از این انسانها بودند که امدند و رفتند و هیچ گرهی نه از کار این دنیاشان و نه از کار ان دنیاشان باز نکردند و این خاک آغوش چند نفر از این افراد است؟حالا دیگر نه نامی ونه یادی از انها نیست.
خیلی از این افراد محیط مناسبی برای رشد کردن داشتند و می توانستند نهال وجود خود را پرورش دهند ولی انها از این امکانات به خوبی استفاده نکردند وعلفی هرز شدند و زود از بین رفتند.
در مقابل گروهی دیگر بودند که هر کدام امدند و دنیا را تکان دادند و چرخی را چرخاندند ویا قلبی را بیدار کردند.کسانی مثل امام و مطهری و بحرالعلوم علامه طباطبایی و ... وکسانی مثل ادیسون ها و گرهامبل ها و حسابی ها و خیام ها و حافظ ها امدند و نام خود را بر سینه ی تاریخ هک کردند ورفتند وهر کدام از این افراد قابل احترام هستند.از این گروه نیز ارزش گروهی بالاتر است .ارزش ان گروه که قلب ها را بیدار کردند وچراغ دل را روشن کردند وبرای روشن ماندن این چراغ جان دادند وبا قلبی مالا مال از عشق وایمان به خدا به سوی محبوبشان رفتند.این ها با بدی ها وزشتی ها وابلیس و شاگردانش مبارزه کردند و انهارا شکست دادند.نام این ها تا ابد بر بلندای آسمان خواهد ماند و و اینان مردان خدایند.
امروز ان دشمن ها دوباره دست به کار شدند و طوری دیگر به جنگ امدند اما فرامو ش کرده اند که ما از همان جنس مردان خداییم وهمان طور که انها پشت دشمن را به خاک مالیدند ماهم این چنین می کنیم وسلاحمان را که ایمان است از دست نمی اندازیم .
                                                                                                                      
                                                                                                              علی    

عجله کنید فقط تا جمعه وقت داریم

دوستان اگر می خواهید که پهلوان کشورمان بهترین شناخته شود و حقش ضایع نشود به سایت www.ictna.ir مراجعه کنید و فرم رای دریافت کنید . سایت فدراسیون که ادرسش www.Iwf.net  است به علت زیاد بودن کاربرانش مختل شده است.

  بابا بزرگ۱: از انجایی که اکثر خوانندگان این وبلاگ الان در امتحانات به سر می برند بد ندیدم که بابا بزرگ شماره ی ۱ را در این مورد بنویسم و نکاتی را یاد اور شوم .البته اکثرا همگی خودشان خبره اند  ولی گفتم شاید که یادشان رفته باشد .
 
۱- شب قبل از ازمون غذای کم چرب وبه مقدار کم مصرف کنید.
۲- شب قبل از ازمون به موقع بخوابید تا در هنگام ازمون دچار خستگی نشوید.
۳-  صبحانه ی کامل و دارای مواد قندی فراوان مصرف کنید .
۴- به خودتان بگویید که همه ی مطالب را کاملا بلد هستید.
۵-قبل از ازمون لوازم مورد نیاز را چک کنید.
۶- درابتدای ازمون به خداوند توکل کنید و از ائمه ومعصومین تمسک بجویید.
۷- در هنگام ازمون به چیز هایی که تمرکز شمارا به هم میزند توجه نکنید.
۸-از پدر ومادرتان علی الخصوص مادراتان بخواهید که راس ساعت امتحان برای شما دعا بکنند.
    
 
                                                                                                        علی   

ما در تالار آیینه ها زندگی می کنیم.

هیچ تا حالا به این فکر کردی که اگر تمام اطرافت از آیینه باشد، در این صورت هزاران تصویر از خودت به خودت باز می گردد، پس اگر یک خوبی کنی هزار نیکی به سویت می آید. و اگر یک بدی از  تو سر بزند و یک تاریکی در این باز تاب ها بوجود بیاید چه خواهد شد؟!!! پس همیشه به این فکر کنید که :

ما در تالار آیینه ها زندگی می کنیم.

 


 

بوی امتحانات می آید، یاد داستان قورباغه هایی افتادم که اولین پستم بعد از امتحانات میان ترم بود. حالا که به پشت سرم نگاه می اندازم می بینم که نصف سال تحصیلی به سادگی گذشت. درسته که می گویند فاصله یک حرف ساده است، ولی این فاصله خیلی ساده تر و راحت تر از گفتنش گذشت.


امروز یک کم استرس داشتم برای یک مسابقه ناچیز، همین جوری با خودم فکر کردم که ما ایرانی های بیچاره کل زندگی مان شده اضطراب. در یک دوران استرس مان کنکور است،جلوتر علاقه به رشته دانشگاهی، جلو تر پیدا کردن یک کار خوب با توجه به رشته دانشگاهی مان، باز جلوتر مشغله های زندگی و ... (مادر زن ها!!!)  در آخر سر هم لا اقل برای عده ای استرس مردن.(استعمال کلمه لااقل برای کسانی که ادعا های زیادی دارند.)

 


حامد

 


یک هفته ای بود که چیزی ننوشته بودم البته بی علت هم نبود چون دستگاهم ترکیده بود .اما در این یک هفته تصمیم گرفتم که از این به بعد گاهی اوقات در غالب بابا بزرگ ظاهر بشوم وشما را کمی نصیحت کنم تا شاید آدم شوید!



پیشنهاد میکنم که همه ی شما گل  های خرزهره ی باغ زندگی به سایت www.oloom.ir  سر بزنید .اندکی جالب است.

مرا نه سر نه سامان آفریدند             
                                                                      پریشانم پریشان آفریدند

پریشان خاطران رفتند در خاک 
                                                                      مرا از خاک ایشان آفریدند
 
                                                                                    بابا طاهر 
علی 

اتل متل یه هفته ...


یکی دو هفته از اون هفته شهدایی که براتون گفته بودن گذشت و کم کم نمایشگاه (پالایشگاه) شهدا رو هم دارن جمع می کنن همه چی تموم شد . چه قدر قشنگ بود و چه قدر هم زود گذشت مثل یه گل سرخ خوشبو که فقط دو سه روز می مونه و بعدش دیگه هیچی .
هفته پیش از کنار هر کسی که رد میشدی می شنیدی زیر لب می خونه : « این فصل را با من بخوان باقی فسانه ست / این فصل را بسیار خواندم عاشقانه ست» . تو هر جمعی همچین که یه نفر غیبت می کرد یا کسی رو مسخره میکرد خیلی سریع همه دعواش میکردن و کلی آیه و حدیث می آوردن که نکن این کارا رو بده عیبه ... . چه به دونم همه به قول بچه ها عرفشون سیخ شده بود (=در صد معنویتشون بالا رفته بود) . 
اون آقای مسافر راست می گفت هممون «جو» گیر شده بودیم الان که فقط یکی دو هفته گذشته دیگه همه حتی آهنگ « این فصل را با من بخوان ... » رو هم یادشون رفته . قول میدم حتی اسم سخنرانها رو هم به زور یادتون مونده مثلا چندتاتون اسم همین آقای مسافر رو هنوز فراموش نکردین؟ 
آره ٬ همه تو «جو» بودیم و فقط احساسی برخورد کردیم . احساس آدم فراموش کاریه و همه چیز رو زود فراموش می کنه ولی منظورم این نیست که باید درش رو هم تخته کنیم ٬ نه خیر ٬ بلکه باید فکر کنیم و متوجه باشیم که چرا وقتی فیلم یه جانباز شیمیایی رو که تازه از خط مقدم برگردوندن رو می‌بینیم منقلب می شیم و بغض میکنیم ؟ باید بدونیم که چرا وقتی ابوالفضل سپهر برامون «اتل متل» می خونه گریه مون می گیره ؟ ( طرف حسابم اونهایی هستن که وقتی اسم «اتل متل»رو میشنون لا اقل چشماشون خیس بشه و بغض گلوشون رو بگیره اگه این جوری نیستی بدون خیلی اوضاعت داغ و نونه و باید یه فکر درست و حسابی بکنی ... ) باید به حرف های آقای مسافر گوش کنیم باید خیلی به این چیز ها فکر کرد . حرف های آقای مسافر رو تکرار  نمی کنم فقط این رو بگم نباید با همه چیز احساسی برخورد کرد . هر کسی می خواد ترک کنه (و بتونه آزاد بپره ) باید سعی کنه بفهمه . اگه فقط برای یه لحظه بفهمی اون وقته که دیگه سفرت تموم میشه .
 
از این هفته شهدا یه سوال بیشتر برای من نموند ولی فکر میکنم اگه بهش جواب بدم مقصدم رو پیدا کردم . شاید تا حالا این حرف ها رو از خودم شنیده باشین ولی گفتم این جا مفصل بگم که لااقل دو نفر دیگم بشنون .
همه وقتی میان از شهادت و شهدا بگن یه جایی تو حرف هاشون میگن که قبل از شهادت از آدم می پرسن « می خوای شهید بشی یا نه ؟ » و اگه یه لحظه تو جواب دادن به این سوال معطل کنی دیگه نمی برنت . اگه فیلم جلسه هفتگی دوره سه ای ها رو هم دیده باشین خود شهید علی بلورچی هم میگه :تو عملیات یه ندایی از من پرسید میخوای شهید بشی یا نه ؟ و من گفتم با شهید بشم یا یه جوری مجروح بشم که دوباره برگردم جبهه و خدمت کنم. بعد از اون هم همون جوری که خواسته بود مجروح شد و بعد تو راه همین خدمت شهید شد . من کاری به این ندارم که شهادت انتخابیه یا شانسی چون اون قدر برامون دلیل و مدرک آوردن که لااقل این برایه خودم اثبات شده که شهادت شانسی نیست .
سوال من اینه که چرا علی بلورچیی که دفتر چه تهذیب نفس داره اون همه عزمت و بزرگی داره چه به دونم ٬ اون همه از ما سر تره بار اول باید به اون ندا جواب نه بده ؟
اگه همین الان از شما بپرسن دوست داری شهید بشی یا نه کدومتون هست که بگه نه؟ با یه کم فکر خیلی تابلو است که باید بگیم آره مگه نه ؟
فرض کنید یه جمعی یه جا ایستادن و یه نفر که به اندازه پیغمبر قبولش دارن میاد یه دونه مین وسط جمع میگذاره رو زمین و میگه هر کی رو این مین بپره اون دنیا خدا بی چون و چرا میبرتش بهشت و رضایت پدر و مادر هم لازم  نیست . ( این مثال را دارم واسه ساده کردن مسئله میگم خواهشا گیر ندین ٬ فرض محال که محال نیست ) توی این جمع چند نفر هستن که نخواهند بپرند ؟ اگه طرف ایمان کامل هم نداشته باشه که خدا اون ور هست یا نه با یه استدلال ساده باید بپره چون برای اون بنده خدا دو حالت که بیشتر وجود نداره یا خدا هست یا نیست . اگه باشه که چه بهتر میپره رو مین و خیلی زود میره بهشت . اگه خدا هم نباشه چه قدر خوبه که نوع مرگش رو خودش تعیین کنه تا این که صبر کنه که یا سکته کنه یا سرطان بگیره یا تصادف کنه یا چه به دونم ایدز بگیره بمیره . ما که با هزار تا استدلال خدا رو برا خودمون اثبات کردیم پس چرا نباید بپریم رو مین؟
پس چرا علی بلورچی گفت نه ( یا تعلل کرد ) ؟ چرا اون استاد ادبیات دانشگاه (البته بعد از جنگ) وقتی بهش میگن قراره شهید بشی اون قدر مِن‌ومِن میکنه که دیگه شهیدش نمی‌کنن؟ 
اصلا چرا از ما نمی پرسن « می خواهید شهید بشید یا نه ؟ » ؟
ما که از روی تئوری ها مون همه باید بگیم آره چرا تو عمل این جوری میشه؟ به قول فردوسی‌پور
همه چیز رو کاغذ به نفع ما است و این رو نشون میده که اگه از ما بپرسن ما هم میگیم آره ولی در عمل نه ٬ چرا؟
 
این سوال رو از چند نفر از هم سن و سال هام که فکر میکردم بتونن جوابم رو بدن پرسیدم و انشاالله تو پست بعدی جواب های اون ها را هم می نویسم .

ببخشید اگه سرتون رو درد آوردم

ساقیا آمدن عید مبارک بادت/وان مواعید که کردی مرود از یادت
در شگفتم که درین مدت ایام فراق/که گرفتی ز حریفان دل و دل میدادت

احمد