آغاز

« دوستت دارم » را

شعری تازه سروده ام

و محبت را

کاخی دوباره بنا نهاده ام

و انسان را

بارویی عظیم پی افکنده ام

تا نگویند

- این فرومایگان -

عاشقی را ٬ به سر رسیده زمان

روز را تعریفی دوباره می کنم

و شب را

معنایی دیگر می دهم

و سخن را

طنینی متفاوت می بخشم

تا نگیرند

- این همیشه خرده گیران -

که بدعت را ٬ دگر نمانده زمان

صداقت را غزلی دوباره خواهم گفت

و دوستی را

ارجی فزون خواهم نهاد

و حقیقت را

ستایشی دو چندان خواهم کرد

تا بدانند

- این هیچ ندانان -

کآفتاب را ٬ نتوان کرد نهان

نظرات 11 + ارسال نظر
حسین جمعه 24 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 10:58 ق.ظ http://TOTANJ

بسیار مستفیذ رفت !!!

thx

رسول جمعه 24 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 11:21 ق.ظ http://totanj.blogsky.com

تو هم که فقط بلدی....

تو هم که فقط بلدی....

فرهاد... جمعه 24 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 11:35 ق.ظ http://mirror.blogsky.com

سلام...خوب گفتی...صداقت...دوستی...حقیقت...آفتاب...هیچ یک را نتوان کرد نهان...
همه ی قشنگی زندگی به اینهاست...برو از روزها لذت ببر...
و امیدوار باش به آینده... که بزرگترین گناه ناامیدی است...
به امید روزهای طلایی ما...

تنها گناه ناامیدیست
چون فقط امیدوار ها بخشیده میشن.

فرهاد دلشدگان جمعه 24 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 10:32 ب.ظ

آفرین به این همه کار قشنگ

احمد جان
میدونی دلم فقط خوشه به این آیه که می گه ان جاءکم فاسق بنباء فتبینوا.... من هم حرفایی رو که در موردت شنیدم تا از خودت تایید نگیرم باور نمی کنم با مرام... واسه همین هم تندی نمی پرم بهت و خرده نمی گیرم.. چون من نیستم از آن همیشه خرده گیران رفیق ...
یا علی

در مورد چی حرف میزنی؟
من نمیدونم پشت سرم چی میگن!
لااقل یه سر نخ می دادی بفهمم موضوع چیه با مرام.

پیام شنبه 25 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 11:09 ق.ظ http://insunset.blogfa.com

و
من می گویم
تا به حال طعم خیار بی طعم را چشیده ای
به عشق می ماند
به دوستی
آفتاب پنهان است
هیچ ندانان نیز
در خواب
و عاشقان نیز در خواب
مبادا از خواب معشوق بیدارش کنی...
و من بیدارم
چرا که می دانم
عشق و رفاقت و دوستی
دروغی بیش نیست
و شاید حتی
خدا هم در خواب...
آری می دانم
می گویی : کفر نگو در اینجا
باشه چیز دیگری نمی گویم

از اون دفترچه سیاهه خبر نداری در به در دارم دنبالش میگردم
اگه دست توئه ورش دار بیار فکر کنم یه صفحه هایش دست تو بود درسته؟

فرهاد... شنبه 25 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 01:22 ب.ظ http://mirror.blogsky.com

اول راجع به چیزی که فرهاد نوشته...چرا ادای منو در میاری مرد حسابی...اگه راست میگی تو هم برو از اینا بذار!!!!!٬٬٬٬٫٫٫٫¤¤¤¤٪٪٪٪×××،،،،***))))((((ــــ++++
دوم راجع به نظری که واسه پیام گذاشتی توی وبلاگش...
پاسخگویی به هیچ کس لازم نیست...یعنی اینکه به هر فردی لازم نیست جواب داد...اینو خودت بهم یاد دادی...رفتی و توپیدی بهش با حرفهای بی نقص و بدون ردخور...من هم حرفهایی داشتم که بزنم و همین طور تو کفشون بمونه...ولی یادت باشه که بهتره هر کس هر چی می دونه توی دلش بمونه...اینطوری قشنگ تره...

خیلی وقتا هم سردی و سکوت بزرگ ترین اشتباهه و نگفتن حیقیقت بزرگترین دروغ.

رسول شنبه 25 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 06:56 ب.ظ http://totanj.blogsky.com

شاعر میگه:
تو که بارون رو ندیدی گل ابر ها رو نچیدی
گله از خیسی جاده های غربت می کنی!!
ربطی به متن تو نداشت ها. در ادامه ی نظرات دوستان گذاشتم...

شاعر میگه:
خیلی وقته دیگه بارون نزده
رنگ عشق به این خیابون نزده
خیلی وقته ابری پرپر نشده
دل آسمون سبکتر نشده

ربطی به نظر تو نداشت ها. در ادامه نظرات دوستان گذاشتم...

علیرضا شنبه 25 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 09:16 ب.ظ http://toranj

ببخشید اشتباه شد ولی زیادم بد نشد ، نــــــــــــه ؟ !
حالا واقعآ دوستت دارم رو سرودی ؟! کاخ ساختی ؟! باروی عظیم پی افکندی ؟! خب دیگه چه کارا کردی احمد، رو کن ؟!

اشتباهت رو پاک کردم که زیاد هم خوش به حالم نشه!

میلاد شنبه 25 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 11:49 ب.ظ http://mirror

دوباره به آفتاب نگاه کن٬
و این بار٬
و در پس تمام لکه های سیاه٬
در پس آن انفجارات هیدروژنی
و در پس ای مساوی ام سی دو٬
ببین که نور٬
چه زیبا به چشمان بی خللت می رسد٬
و چگونه از کثرتی بی حد٬
به وحدتی بی گذار می رسد.
----------------
آقا منور زدید٬ می بینم که بالاخره تصادفی یه مطلبی ازتون در شد. نکنه می خواستی تو یه وبلاگ دیگه بنویسی؟ هان!؟

هنوزم پایبندیم در رفاقت٬ آقا میلاد!

علیرضا دوشنبه 27 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 01:42 ب.ظ http://www.toranj.blogsky.com

احمد جان یه شعر قشنگ از کسرائی تازه خوندم که اول از همه برای تو مینویسم !‌:
تا ننشانم بر لبانت چون گل شادی
بوسه ای از واژه ای دلخواه
سالهای سال
جستجو کردم
هر چه را از آب و خک و سنگ و آتش
باد و باران بود
وزن کردم با دو دستانم
ورز دادم واژه هایش را
یک به یک چون عطر بو کردم
وانهادم حرفهایی را که همچون روز روشن بود
همچنان فانوس دریایی به توفان شبانگاهی
رخنه دردیوار ظلمت واژه ها هر سمت و سو کردم
چون نجستم باز
هر کجایی زان سراغی بود
حتی تا خطر تا مرگ رفتم من
در دل هر بند و هر دامی
در این هر چاله و هر چاه
سر فرو کردم
تا که شاید از بلند آوازگان جویم
آن کلام چون کلید درگشایی را
با کسان بسیار بنشستم
گفتگوی و های و هو کردم
حاصل آن اینکه یاران را
دور کردم دادم از کف یا عدو کردم
گرچه فرساینده بود این کار
من به شوق آن گریزنده
با تلاش خویش در این جاده لغزنده خو کردم
زین تکاپوها
خانه مردم اگر نکرده ام آباد
خانه خود زیر و رو کردم
ای سخن سالار اینده
من نجستم واژه دلخواه و گرد حسرتش بر دفترم باقی است
بخت یارت باد
یافت کن آن را که من عمری برایت جستجو کردم

لیلا چهارشنبه 25 بهمن‌ماه سال 1385 ساعت 05:07 ب.ظ

من یکی از دوستداران تو را دوست دارم . تو چه طور ؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد