تکلیف

امشب شب یلدا ست و شب چله نشینی. یک مطلب همین امشب در مورد تاریخ مناسبت این شب خواندم، مطالب جالبی بود. ایرانیان معتقد بودند که این شب، شب شومی است و خورشید به مبارزه با تاریکی می رود و اگر از این نبرد پیروز بیرون بیاید،آدمیان می توانند یک سال دیگر در کنار خورشید زندگی کنند و اعتقاد دیگری که داشتند خورشید بعد از نبرد با آنها قهر میکند و آنها برای آشتی کردن با خورشید ، شب زنده داری می کنند و به شادی می پردازند و به خاطر قرمزی خورشید از میوه های قرمز استفاده میکنند.


تقریبا یک چند روزی از هفته شهدا گذشته، یک مطلبی همان موقع ذهنم را به خود مشغول کرد که فورا نوشتمش که سر فرصت پستش کنم.

روز آخر هفته شهدا بود، به نظر من اگر چیزی تکلیف شود، یک جایش حتما خواهد لنگید. یا درست و کامل انجام نمیشود ، یا با رغبت انجام نمیشود ، یا ... . همیشه به تکلیف معترض بودم، چرا که هنوز بر این باورم آنچه که تکلیف شود دیگر دوست ندارم ، دیگر کیف نمیدهد. البته می توانم با انجام دادنش به خود ببالم، اما توقع کار حسابی از خودم ندارم.

حالا 5 شنبه برای یک سری همینطور شده بود، یکی از دوستانمان از این وضعیت گله داشت و از عدم تطبیق حرف و عمل دیگران که خود مدعی خیلی از چیزها اند، حرف می زد. برای خود استدلال هایی داشت. مثل یک ظرف بود که تا خرخره از C4 پر شده بود و فقط یک تحریک احتیاج داشت تا یک کاری دست خودش بدهد.


حامد

درد

خیلی از آدمها (منظورم از خیلی 7،8 نفر نیست، منظورم خیلی از آدمها ست چون همین یک کلمه خیلی افراد  را زیر سوال می برد) همه چیز، همه مسائل، همه شادی ها و ناراحتی ها، همه عقده ها، همه بدبختی ها و گرفتاری ها و  ... را با هم قاطی می کنند و خیلی از چیزهایی که دم دستشان باشد را به هم ربط می دهند و بعد چی، چون زنجیری که از این مجهولات را که برای خود تراشیده اند روی دوششان سنگینی می کند، با هر که صدایش خفه تر باشد، تقسیم می کنند.گاهی اوقات در این  average گیری از نظر آنها دوست و دشمن هم حتی درک نمی کنند.خوب باید گفت که معرفت زیادی دارندکه دوستشان را بی نصیب نمیگذارند. باری اینکه در بین جامعه معرفت، خودخورد کنی های زیادی رخ میدهد، یکی از همین خیلی ها هم خودم. آدمی نیست که بجز سنگینی ام، سنگینی بار روی دوشم را تحمل نکرده باشد.



تا حدودی در دنیای دور و اطرافم (فعلا تمام دنیای من کلاس است و مدرسه، خانه ام است و راه خانه ام!!!) به این نتیجه رسیدم که جهان به سمت بی نظمی پیش می رود، فقط این اراجیف در آنتروپی و گاهی اوقات هم در آشوب که به پرواز پروانه از خدا بیخبر که به طوفانی که در آن طرف دنیا به پا شده است و ... ربط پیدا نمی کند، امروزه همه چیز دارد به سمت بی نظمی پیش می رود حالا یک بابایی را فرض کنید که اصرار دارد مخالف قانون طبیعت عمل کند و دم از نظم و ... در این بی نظمی و آشوب بزند، دلم به حالش می سوزد زبان نسل اکنون آن زبانی که 20 سال پیش باهاش حرف می زدند نیست، این زبان تاثیری محدود دارد، فردی می تواند دم از نظم زند که به زبانی با تاثیر نا محدود مسلط باشد.



حامد

دلا خوبان دل خونین پسندند 
                                           دلا خون شو که خوبان این پسندند
متاع کفر دین بی مشتری نیست
                                             گروهی اون و گروهی این پسندند
                                                                                       
                                                                                   باباطاهر
 حالا شما اون را می پسندید یا این را؟

بعضی ها به این که چرا مطلب هایم کوتاه است گیر میدن و فکر می کنند که مطلب باید بلند باشد در صورتی که یک مطلب کوتاه می تواند پربار تر از یک مطلب بلند باشد البته فکر نکنید که ادعا می کنم که مطلبم پربار است ولی این را گفتم تا بعضی ها بدانند که مطلب متری نیست
 

علی

فرستنده،گیرنده

 

از نظر من وقتی دو نفر با هم صحبت می کنند یک سو فرستنده به حساب می آید و یک سو گیرنده . یک جاهایی است که کمر آدم تا حدودی در درست رساندن پیامش خورد می شود.خوب یکی از دلایلش می تواند این باشد که با طرفش که گیرنده  است روی یک فرکانس و موج درست و حسابی تنظیم نشده باشد، البته خوب این کار در واقعیت بر عهده گیرنده است که خود را با فرستنده وفق دهد اما وقتی این فرستنده و گیرنده دو آدم باشند جریان فرق می کند در این زمان آنقدر فرستنده باید با Tuner خود بازی کند که یک فرکانس درست برای match شدن با طرفش پیدا کند.خوب تو همین کم و زیاد کردن این ماسماسک  برای پیدا کردن یک فرکانس خوب، یک جایی در چرخاندن آن زیاده روی می کنیم و یه جاهایی هم کم روی. خوب در این حین خدا می داند پیام ها چطوری به گیرنده که مخاطبش است رسیده شده باشد.مخصوصا که گیرنده فرد حساسی باشد و از نظر او چیزهای زیادی وجود داشته باشند که حتی یکبارش هم زیاد باشد. این مسئله درست نرسیدن پیام هنگامی به جاهای بحرانی تر خواهد رسید که noise و پارازیت هم از اطراف و محیط پیرامون به آن اضافه شود.

فکرش را بکنید که با تمام این توصیفات اگر دو نفر تا حدودی بحث شان شود ،آنوقت چه اتفاقی خواهد افتاد!!! دیگر فرستنده و گیرنده روی یک موج خاص نمیتوانند با هم یکی شوند، آگاهانه یا نا آگاهانه هم این تغییر میکند و هم آن.

 

سه شنبه سر یکی از کلاس های درس با معلمم سر یک قسمت از "استراتژی حل مسئله بحثم شد و از نظر من آن تیکه که به قول معروف باید در چرک نویس نوشته شود، دیگر لزومی به نوشتن دوباره ندارد که تصادفا و یا به اشتباه در بحث از آن قسمت به نام " بی خود "  نام بردم، یک لحظه متوجه تغییر حالت معلم شدم  و ... 

این ماجرا مثالی از عدم تنظیم درست فرستنده بود که یک سوء تفاهمی را در پیش داشت(اکر گیرنده شخص ادیبی باشد همین مشکلات و گرفتاری ها را هم دارد!!!).

 


یک خبر خیلی خوب شنیدم که یکی از آشنایان نزدیکم که دوره آمورشی سربازی خود را در بیرجند به سر می برد، به تهران اعزام شده است.این جاست که میگن، چه خوش (خر) شانس!!!

 


دیدم هیچ کس یادی از خواننده " آب زنید راه را " که چند شب پیش فوت کرده بود نکرد، گفتم من یادی کنم و بگویم که خدا رحمتش کند، چه اجرایی نو و متفاوت با دیگر مجریان در تلویزیون داشت. همه مجریان مسخره کانال 5 یک طرف، آقای علیقلی یک طرف. ولی چیزی که خیلی ناراحتم کرد شنیدن حرف هایی بود که پشت سر این بنده خدا زده شد.

 


سه روز تعطیلی هم مثل سه ماه تعطیلی گذشت و هیچ چیز عایدم نشد،  وای از دست این اراده!!!

 


قراره قالب وبلاگ عوض شود، بالاخره باید ما به روز باشیم!!!

 



حامد

کو خدا؟

۱. آواز دادم ای مسلمان کو خدا؟  /  از چه گشتی از دل و دینت جدا؟
بهر حرص و بهر آزی تو کنون  /  ورنه راهت می نبود این سان خطا ...

۲. برام از چین یه سوغاتی آوردن که شرح جالبی داره این تحفه از آب گذشته. مجسمه یک اژدها که نماد سنتی و باستانی چین است. البته به شکل یک مجسمه موزیکال که با کوک کردن آهنگ می زنه. اما نکته جالبش اون آهنگه. آهنگ Happy Birth day to you ... یعنی یک آهنگ که از ناف آمریکا بر می خیزه ... هم چنین یه جایی نقل یه کلیپ بود که در مورد ستم و ظلم آمریکا به مردم جهان ساخته بودند و آهنگ زمینه اش (ای کاش سرود ملی آمریکا بود) آهنگ فیلم معروف کریستف کلمب بود.

۳. دیشب برای دومین بار از تلویزیون برنامه ۱۶ آذر آقای خاتمی رو نگاه می کردم. حداقل ۳۰ دقیقه با پخش قبلی اش اختلاف داشت ...


میلاد

با خدا ...

و ما از رگ گردن به او نزدیک تریم / ق 16

 

خدایا می خواهم برایت نامه بنویسم. اما نمی دانم که چه جوری شروع کنم. شاید باید بگویم که : «سلام خدای عزیزم. حالت چه طور است؟ اگر از حال من بپرسی ... » اما نه. این طوری نمی شه. چون حتما خودت می دانی که حال من چه طور است. خدایا، خودت به من کمک کن که برایت یک نامه درست و حسابی بنویسم. یعنی یکی که نه. خیلی بیشتر از یکی. این قَدُر که حرف هایم تمام بشوند. یا نه... اصلا این قدر که کاغذ هایم تمام بشوند. اما شاید خودکارم زودتر تمام شد؟ اصلا بگذریم...

خدایا! من همانی هستم که مدام مزاحمت می شوم. من همانی هستم که وقت و بی وقت با تو درد دل می کند. خدایا، خیلی وقت است که با تو درد دل نکرده ام و در خانه ات را نزده ام. من همانی ام که همیشه دعاهای عجیب و قریب می کند و بعد چشمهایش را می بندد و می گوید : «من این حرف ها سرم نمی شود. باید دعایم را مستجاب کنی! »

همانی که کلی روزه نگرفته دارد. همانی که نمازهایش یکی در میان قضا می شوند. همانی که پشت سر مردم حرف می زند و گاهی اوقات بدجنس می شود. گاهی هم خودخواه و از خود راضی. حالا من را شناختی؟

خدایا من می خواهم که با تو دوست بشوم. تو همه چیز من را می دانی. اصلا تو خودت گفته ای که از رگ گردن هم به ما نزدیک تری. مگر غیر از اینست؟ تو می دانی که من چه لباسهایی دارم و هر کدام چه رنگی هستند. تو حتی می دانی که من توی کشوی میزم چه وسایلی گذاشتم...

اما من هیچی از تو نمی دانم. هیچی هیچی که نه، یک کمی می دانم. اما این یک کم خیلی کم است. من یک عالمه حرف دارم که با تو بزنم. یک عالمه سؤال ازت دارم. سؤالهایی که هیچ کس تو دنیا جوابشون رو بلد نیست. نمی دانم؛ شاید هم اصلا هیچ سؤالی نداشته باشم که بشود پرسیدشان.  اما تو حتما می دانی که چه سؤالهایی را می شود پرسید. پس شاید می خواهم که یک چند تایی از آن ها را هم به من یاد بدهی. اما باید قول بدهی که کمکم می کنی! قول می دهی؟

 
میلاد

آخیش

خب حالا اندکی راحت شدم. اگه گفتی چرا ؟چون امتحان کلاس زبان را دادم ولی از انجا که بعد از هر آسانی ای سختی است وقتی جواب امتحان را گرفتم به طور خفن در سختی فرو خواهم رفت  .البته بگذریم که من یکی همیشه در این تیپ سختی ها هستم . یه وقت فکر نکنید ناشکری میکنم ها.تاباشه از این سختی ها باشه.

علی