انتخاباتیه

سپاس فراوان خداوند حلیم را، و خالق علیم و حکمران قدیم را، که از بسط ملکش، خانی بگسترده و از عدل حکمش ، بذر داد بیفشانده.  که از اوست خلق جهان، بر اوست رزق مردمان و بنیان آسمان.

به گاهی، دولتی از دوستان قدیم و مراودان حلیم، و اربابی از اربابان معنی، شبی بر سر بالینم آمدی، که از احوال خود به در شدی و تن خویش به جرگه انتخابات زدی. هر چه بر او عقل راندم، به پاسخ های طویل، نقل خوانم، و هر چه همی از دلایل گفتمی از طامات شنیدمی. القصه که دم از ریاست جمهوری، و تصدیر و نصب خویش بر این منصب گران همی زدی و مر او را مصاعب آجلش خواندمی. عاقبت مناظره ای تنگ در میان ما اندر افتاد :

 

     «سحرم دولت بیدار به بالین آمد»                    که : " ز جا خیز که آن محنت دیرین آمد،

     «گریه آبی به رخ سوختگان باز آورد»               انتخابات دو صد نغمه و آواز آورد."

     گفتمش : " آخر از این دور به ما ها چه رسد؟"    به سخن آمد و گفتا به جوابم چو اسد :

     "کج شده کار جهان منتظر دولت ماست...          «یاد باد آنکه به اصلاح شما می شد راست»؛

     «مرغ دل باز هوادار کمان ابرویی است»             که عجب پست و عجب جا و عجب نیرویی است."

     دستم آمد که بر او چند خیالی شده است           که به فکرش ز ریاست شرح حالی شده است

     گفتمش : "خود به کنار آی ازین بازی پست،       به سیاست نه برای من و تو جایی هست."

 

که در این راه، فراوان از او ابرام و اصرار و بسیار ز من انکار ؛ چندان که رنجه شدمی و ناله بر آوردمی که :

 

     -"انتخابات کجا شد؟ همه کشک و همه دوغ...    «لاف عشق و گله از یار، زهی لافِ دروغ»!"

     لکن او را چو نبودم نظری گوش سماع             با خیالش نتوانست کند ترک و وداع

     -"ای ریاست بکنم صبر، که من می آیم!            «آن چه سعی است من اندر طلبت بنمایم»."

     گفتمش : "رأی نیاری و ببینی تو زیان!"             -"«خوش بوَد گر محک تجربه آید به میان»؛

     چه ز رأیم بزنی دم که مرا یاد آمد،                  «کان تحمل که بدیدی همه بر باد آمد»،

     «بوی بهبود ز اوضاع جهان می شنوم»،              رأی ملت به تمامی به کبابی بخرم."

     قلب من درد گرفت و رگ من بیرون زد،          که فشار- خون من از دست او چون جیحون زد

     زدمش صَیحه و فریاد که : "آخر جانم،              لحظه ای گوش بکن بر سخن ِ الآنم،

     بی شما کار جهان باز چنان است که بود،           «سال ها رفت بدین سیرت و سان است که بود»."

     لکن او را چو نبودم نظری گوش سماع             با خیالش نتوانست کند ترک و وداع

     -"«از کران تا به کران لشکر ظلم است ولی»،       من چو آیم سر ِ پستم بدهم حکم ِ علی (ع) » ..."

     هم چنان طامه و محمل که ز پستش می بافت     چه خیالی ز ریاست به سرش او می ساخت،

     عاقبت رفت و بدان راه که می خواست بشد،      حرف ما در نظرش هیچ نبُد، هیچ نشد.

رفته بودیم نمایشگاه، دیدم یک نفر ایستاده و مدام با تعجب با خودش تکرار می کنه :"عجب صحنه ای بود!" خوب من فکر کردم حتما یک چیز نادرستی حتما دیده.گذشت تا یک ربع بعد که همین فرد را جلوی یک غرفه شیک دیدم دوباره با خودش یک چیزی را تکرار میکند، یک خوده دقت کردم دیدم داره بالا را نگاه می کنه و می گوید:" عجب سقفیه ها !!!"  سقف نمایشگاه را مدام نگاه میکرد و این جمله را با خودش تکرار می کرد.


 امروز 5 شنبه بود و قرار بود یکی از معلمین برود مسافرت.معمولا بچه ها 5 شنبه را با جمعه برای خودشون به عنوان تعطیلات آخر هفته یکی میکردند.معلممون هم در راستای اهداف آموزشی و انضباطی پیگیر این قضیه بود که این اتفاق نیافتد، خلاصه صبح سر کلاس دیدم ایشون سر و مر و گنده در کلاس قدم میزنند!!! حیف مسافرتی که اینطور عقب بیافتد.


 چند وقت پیش مطلع شدم که انگلیس از ایران خواسته تا نام فرودگاه امام خمینی را عوض کند. نمیدانم انگلیس هنوز خود را در مقابل کارهای ایران مسئول میداند و باید مثل مادری مواظب کارهای کودک خود باشد.انگار نه انگار که آن دوران دیگر تمام شده و نه از استعماری خبر است و نه چیز دیگری.


 یک داستان به نام داستان دو شهر در روزنامه خواندم که یک تکه هاییش که یادم هست می نویسم :

ماجرا از این قرار بود که مسافری نزدیک شهری رسید، از یک پیرمرد کنار جاده می پرسد که مردم این شهر چگونه اند و پیرمرد از آن سوال میکند که مردم شهر تو چطور بودند. مسافر جواب میدهد آنها غیر قابل اعتماد و از هر نظر نفرت انگیز اند. بعد پیرمرد هم به او جواب می دهد مردم این شهر هم همینطور اند. مسافر اول میرود و یک ساعت بعد مسافر دیگری می آید و همین سوال را از پیرمرد کنار جاده می پرسد و در جواب سوال پیرمرد مردم شهر خود را راستگو، سخت کوش و بسیار بخشنده معرفی میکند. پیر مرد هم در جواب سوال او می گوید "آنها را در شهری که پیش رو داری باز خواهی یافت."


 یک کاریکاتور:

 



حامد

جلسه شورای کل

شرح یک جلسه

آقای دبیر کل : آقایان خوب است که در مورد مکانیزه  کردن سیستم آموزش دبیران تصمیم گیری کنیم!

همه ی اعضاء یک صدا : بله، خیلی خوب است... همگی موافقیم...

آقای منشی کل جلسات : آقای دبیر کل، خاطر نشان می کنم که الان پنجاه و پنج جلسه (یعنی به تعداد کل جلسات) است که این موضوع ، دستور جلسه بوده است.

آقای معاون کل : نظر من این است که اصولا مکانیزه شدن به ترقی و تعالی یک سازمان کمک قابل توجهی می کند!

آقای مشاور کل : بله، من هم در مقام مشاور، با نظر آقای معاون کل کاملا موافقم ... اصولا تعالی و رشد به مکانیزه شدن کمک می کند!

آقای دبیر کل : آقای ناظر کل، آیا شما نظری در این باره ندارید؟

آقای ناظر کل : آقای دبیرکل، اصولا نظر دادن کار شماهاست و نظارت هم کار من. پس در کار من مداخله نکنید و بگذارید که به کار خودم برسم.

آقای مشاور کل : اگر نظر مشورتی بنده را جویا باشید، اصولا نظر و ناظر هم خانواده هستند ...

آقای منشی کل جلسات : آقای دبیرکل، خواهشمندم توجه کنید که جلسات محل فلسفه بافی نیست...

آقای دبیر کل : بله، نظر بنده هم این است که اصولا بافتن را باید به بافندگان واگذار کنیم.

آقای ناظر کل [سکوت]

آقای دبیر کل : به هر حال استفاده از رایانه می تواند ما را به سمت هدفمان سوق بدهد...

همه اعضاء یک صدا : بله، درست می فرمایید ...

آقای معاون کل : بله، من هم درست مثل شما فکر می کنم که مکانیزه شدن کمک شایان توجهی به رشد فرهنگ می کند!

آقای مشاور کل : کاملا درست می فرمایید ... دقیقا همان طور که گفتید، رشد فرهنگ به مکانیزه شدن کمک می کند!

آقای منشی کل جلسات : ...

:

:

:

روزی چند تا از این جلسات شورای کل برگزار می شوند؟ الله اعلم!

 

«میلاد»

اعتراض

دو سه روز پیش تلویزیون اعلام کرد که می خواهند خشتها و گنبد حرم حضرت معصومه از طلای 18 عیار به 24 عیار تبدیل کنند و یک سری دیگر از این کارها برای تزئینات و ..، من نمیدونم این همه محتاج و نیازمند تو این مملکت زندگی میکنند، بعد اینها اینطرف طلای 18 عیار را 24 می کنند و هزار تا دیگر از این قرتی بازی ها.


 یکی از آشنایانم تعریف می کرد که چند وقت پیش ها قرار بود با رفیق رفقاشون برن کوه، بعد در راه کوه  با چند نفر برخورد کردن و یک مشکلی بوجود آمد و یک سری حرف هایی رد وبدل شد و ... ،حالا من به این مسائل حاشیه ای کار ندارم. دوستم در صحبت هایش آنها را آدم های بی ارزش و بی فایده و ... حساب می آورد. بعد  هم در تمام سفر ذهن او و دوستانش مشغول آن درگیری کوچک بود. به نظر من به همچین افرادی که باعث شدند که کل روزشان را در خیال آن ها باشند و از کوه رفتن خود غافل شوند، بی ارزش نتوان گفت بلکه احتمالا آن جوان ها ،آدم های با ارزشی بودند که موفق شده بودند این خاطره را مثل باری روی دوش شان بگذارند  و آنها این خاطره را تا نوک کوه با خود بالا ببرند.


 سجاد هم که در ترنج داره یک جورایی آیینه را رفلکت میده؛ باید اینجا یک شفاف سازی صورت بگیرد و آن اینکه ما  از هیچ ستون 5 امی برای تبلیغات استفاده نکرده ایم و فقط می توانیم از آن تشکر به عمل بیاوریم.


 آیا میدانستید که کلمه پیژاما که اصلش پیجامه هست که تقریبا در تمام دنیا بدین نام خواننده میشود برگرفته شده از کلمه فارسی است، از دو کلمه پا و جامه یعنی جامه پا گرفته شده است؟

 

حامد

دوباره دستای نامرئیه شب پلک های پنجره مو می‌بنده

- می دونستی؟
- نه
- بگم؟
- نه
- چرا ؟
- فاصله یه حرف ساده ست بین دیدن و ندیدن 
  بگو صرفه با کدومه شنیدن یا نشیدن؟
- همیشه نمیشه ندید . بالاخره یه روزی باید شنید .
- چرا نمیشه ندید ؟ چرا نمیشه نشنید؟
- اگه چشمات رو ببندی ٬ اگه تو گوشت پنبه فرو کنی ٬ اگه یادت دادن زندگی رو سخت نگیری ٬ بدون بهت سخت میگیرن اونجایی که می پرسن از این که چی قرار بود باشی و آخرش چی شدی . بدون نمیتونی اونجا هم چشماتو ببندی و بگی بی خیال . بدون بابت همه ی کرده هات و نکرده هات باید جواب بدی ....
- اینا رو خودم میدونم همش رو از برم .
- پس چرا موندی ؟!!!

احمد

آسمان غرق حضور نور شد ...

آسمان غرق حضور نور شد                    ظلم و تاریکی ز مکه دور شد

آمنه طفلی جهان را هدیه کرد                   آسمان خورشید و مه را فدیه کرد

کوه و ماه و جنگل و صحرا، زمین             سجده زد برپای آن طفل امین

شد امین الله همی خوشحال و شاد               چون امین را جان خدایش بر بداد

مصطفی (ص) را چون خدا کردش پدید        از تنش جناتُ تجری آفرید

پرده ی عرشش نمود ابروی او                 شب سیه کردش همی از موی او

چون دلیل خلق آدم زاده شد                     باعث ظلم و ستم و آواره شد

بر حرا هم صحبتی آمد پدید                    چون محمد (ص) در دو عالم کس ندید

ابر و باران گر بوَد از او بوَد                   قطره دریا گر شود از او بوَد

بحر را موجی چو هست از او بوَد             باز را اوجی چو هست از او بوَد

نطفه ی حق را محمد (ص) چون ببست        پشت کفر و شرک و بتها را شکست

آدم و جن و پری، حتی خدا                     هرگز از یادش نبینی خود جدا

چون خدا از او همه عالم سرشت               بر در میخانه ها مسجد نوشت

رشته ی تسبیح حق را عقده کرد                چهره ی کفار از او گردیده زرد

صبر او از عالمی خود بیش بود                طاقتش اندازه ی صد نیش بود

کودکی سنگی به دست از پی روان             من دگر شرمم بیاید از بیان

گوش او جایی پر از دشنام بود                 او همان رسته ز صدها دام بود

هل اتی یارش شد و خیبر شکن                کوثرش در گفت و گو شکّر شکن

چون حسن (ع) بر پای او بنشسته بود          فرق مولامان علی (ع) بشکسته بود

راه چاه خستگی را بر علی (ع)                مصطفی کردش نمایان بر ولی

قصه دیوار و زهرا (س) را به در              گفت و غم خود چیره شد بر آن پدر

بر گلوی طفل زهرا (س) بوسه زد             تا مگر تیغی گلویش را گزد

از پی اش سجاد (ع) و باقر (ع) شد روان      صادق (ع) و موسای کاظم (ع) شد عیان

شد رضا (ع) از پی پس از او شد جواد (ع)    هادی (ع) و بعدش حسن (ع) را جان بداد

بعد او از قائمش (عج) آورده نام                حجت او شد بر عالم چون تمام

مکه را او کعبه دل ها نمود                     از مدینه چهره ی غم را زدود

بر  دل خصم خدایش تاخته                     پیش حق او جان و دل را باخته

مهر او بحری که عرضش ناتمام                وصف او هرگز نیاید در کلام

خواب شب از روی او شرمنده شد              جمله عالم بر محمد (ص) بنده شد

میم مرد و حاء حمد و دال دل                   این چنین مردی خدا سازد ز گل

از ربیع الاول آن شب زاده شد                 کاو در آن جان محمد (ص) داده شد

Muhammad The Prophet   Muhammad

«میلاد»

از این طرفها !!!

این آخر ها نوبت امتحان های اردیبهشت که رسیده بود، انگار داشتم کوییز های کلاسی می دادم، بود و یا نبود اش خیلی فرقی نمیکرد، خوب بعد از آن صحبتهایی که امتحانات آخر در سطحی بالاتر از نهایی خواهند بود و ... که همینطور هم شد(!!!) ، همچین حسی پیدا کردن هم بعید نیست بلکه از دید رئالیسم کاملا طبیعی است .

سر کلاس اخلاق یک ماجرا را برامون تعریف کرده بودند که طرف امتحان فوق لیسانس داده بود و با اطمینان کامل از قبولی اش ، برای اینکه اصطلاحا از وقت خود بهترین استفاده را بکند ،تا جواب کنکور بیاد میره سربازی، بعدا هم مثل اینکه قبول نمیشه و دچار تحول چند ساعته می شود و ... ، دیروز پریروز هم که جواب سنجش آمد، منم دچار یک تحول چند دقیقه ای شدم! ولی نمی دانم چرا آن هایی که معلممان تعریف کرد، در من شکل نگرفت!!!


یک متن هم در اینترنت دیدم که یک بنده خدایی می خواهد از کار فرما یا رئیسش در خواست حقوق کند، ایده جالبی می دهد:

Dear Bo$$

In thi$ life, we all need $ome thing mo$t de$perately. I think you $hould be under$tanding of the need$ of u$ worker$ who have given $o much $upport including $weat and $ervice to your company.

I am $ure gue$$ what I mean re$pond $oon.

Your$ $incerely,

Norman$

خوب احتمالا همین متن را می توان با کمی ادبیات متفاوت تر برای رؤسای دیگر به کار برد.


 حالا که پس از یک مدتی دوباره شروع به نوشتن کردم ، بگذارید چیز علمی بگذارم تنگ مطلبم.آیا میدانستید پنگوئن نــــــــر میتواند ماهی را در معده خود بیش از یک هفته بدون اینکه هضم اش کند نگه دارد و هر موقع لازم شد مقداری از آن را بالا آورد و به بچه های خود بدهد؟

 

 حامد