تنها بدیکه که جایی افطاری دعوت شدن داره ضایع شدن پنجشنبه شب به اون با حالی به طور کامل است. صبر بعد از افطار تا دو سه ساعت دیگه که بند و بساط شام به پا شود دیوانه میکنه مخصوصا که هم صحبتی نداشته باشی، نه اینکه از این وقت برای درس خواندن و از این جور کارای مثبت استفاده کنم، البته (البته غیر ممکن هم نیست) ولی بقیه اش مطمئنا برای کارهای باحال تر دیگری صرف خواهد شد، لا سلامتی با بهینه سازی وقتی که برای ما در مدرسه صورت گرفت، یه همچین چیزهایی بدجوری غنیمته مخصوصا برای اجرای معلمین راهنما که مدام تاکید بر این دارند که هزار و یک جا اتلاف وقت دارید و یک جلسه هفتگی نمیآیید و بعد جریان حرف های غیر تکراری پیش میآید.
ولی در هر صورت خوش به حال کسایی که دو تا یکی میکنند.فقط این دو تا یکی در نماز جماعت کاربرد ندارد بلکه برای پیچوندن خیلی چیرای دیگه کاربردش بیشتره.
خیلی دوست نداشتم که فقط برای مقیدی جماعت که خیلی هم بی ضرر نیستند بنویسم و دامنه مخاطبینمان گسترده تر شود ولی فعلا که این طور پیش میرود .
این مطلب قرار بود جمعه پست شود که به خاطر وخیم بودن اوضاع امروز پست میکنم.
حامد
یکی بیاد یکی بیاد تا آخر عاشق بمونه دل زده وخسته نشه دل کسی رو نشکونه!!...!!
سلام!!!
به ما هم اجازه دادن که بنویسیم..
نیما بهروان یکی دیگه از این مفیدیا از نوعه بیسشیشیش!!
البته این اجازه فعلا موقتیه تا ببینیم که چی می شه
بالاخره ما هم یه خورده حرف بزنیم دیگه!!
نیما!
چون این روزا مد شده که هی آدمه جدید بیاریم و به صورت گله ای وبلاگ بنویسیم٬ یه نفر دیگه رو هم آوردیم. اسمش رو هم نمی نویسم چون دیگه اون کنار جا نداریم.
شرمنده.
میلاد
۱ . بعضیا خیلی دم از راست و دروغ می زنن بعضیا خیلی دم از مردی و مردانگی می زنند
بعضیا فکر می کنند به یه جا که می رسند خدا شدن بعضیا تا یه دوست جدید پیدا می کنن قبلی یا رو از history شون پاک می کنن البته خیلی ها ...
۲ . امروز فهمیدم (تازه!)وبلاگ نویسی چیه...
۳ .از اقا میلاد هم تشکر داریم که اینقدر به فکر اینجان و شمع رو به خاموشی مون رو روشن نگه داشتن ...
۴.یه سر به وبلاگ پیر هرات بزنید ...
پیام
۱. یه داستان از چند تا قورباغه می خواهم بگم که دست جمعی قرار میگذارند آخر هفته با رفیق رفقا بعد ار امتحانات نفس گیر آبان بروند گردش تو جنگلهای آمازون.تو همین چرخ زدنها و صحبت و غیبت پشت سر معلمانشان در جنگل، دو تاشون می افتند تو یک چاله عمیق. یک دفعه دوزاری بقیه میافتد که کم اند.اینور و آنور را یک نگاه می اندازند و آن دو را پیدا میکنند. یک نگاه به داخل چاله می اندازند و از روی عمیقی چاه یک نگاه به هم میکنند و پس از مشورت به دو قورباغه دیگه میگند که چاره ای نیست و بزودی شما خواهید مرد.
پای جون و از این جور حرفها در میان است و الکی که نیست، پس دو قورباغه دیگر این حرفها را نادیده میگیرند و با تمام تلاششان برای بیرون آمدن از چاله تلاش میکنند، اما انگار قورباغه های دیگر دست بردار نبودند و آنها را از تلاش منصرف میکردند که عمراً بیرون بیایید و می میرید و بی خود رحمت نکشید و ... .
بالاخره یکی از قورباغه ها تسلیم میشود و دست از تلاش بر میدارد و مدتی بعد هم میمیرد، اما قورباغه دیگر با حداکثر توانش برای بیرون آمدن تلاش میکند و دوستاش همینطور آن بالا مثل قورباغه قبلی دلداری اش میدادند، اما او با توان بیشتری تلاش کرد و از قضا چون ورزشکار بوده(والیبالیست) و روی جهش پاش هم تمرین کرده بود از گودال بیرون می آید . وقتی بیرون میاد بقیه قورباغه ها ازش میپرسند :" مگر تو حرف های ما را نشنیدی؟ دوستت که از تو ورزشکار تر بود، پس چرا همان جا نماندی؟"
میدانید چه اتفاقی افتاد، فهمیدند که رفیقشون ناشنوا ست و در واقع بدبخت فکر میکرده که تمام مدت دیگران او را تشویق میکنند.
گاهی اوقات هم میبینید که چقدر کلمات قدرت زیادی دارند که میتوانند همچین کارهایی با افراد مختلف بکند.
۲. راستی مثل اینکه یک سوء تفاهمی در نظرات پیش آمد که بعضی ها جا خوردند ولی من می خواهم یک چیز را روشن کنم.کانت یک جمله دارد که میگوید: "من حاضرم حتی کلی خرج کنم تا نظر مخالفم را بشنوم." جایی رشد و پیشرفت وجود دارد که همه در صدد پیشرفت یکدیگر قدم بر دارند.
حامد