خلقت آدم

سحر خلقت آدم نظری بر گِل شد / یک شعاع از نظر روح بر آن نازل شد


تا نسیمی ز بن ِ باغ پریان خوردش / از همان جا گـُل فتنه ز گِلش حاصل شد


تا حریقی ز می عشق بر او افزون شد / بین عقل و نظر گِل فُتنی فاصل شد


جرعه ای اشک روان با نظری قوس قزح / بنهادش بنهادند فسون باطل شد


قطره ای خون جگر، یک نفس آه دمان / برگرفتند و زدندش به جنون نائل شد


اندکی صبر و کمی شکوه بداند بدو / این همه جمع شد و جمله نامش دل شد

 

الاحقر،

میلاد

گربه هم می تواند با چشمانش حرف بزند.

 

از وقتی که شروع به وبلاگ نویسی کردم دید و نگاهم به محیط اطراف تا حدودی فرق کرده است. به همه چیز ظریف تر نگاه میکنم تا شاید از آن چیزی عایدم شود، مقالات را دقیق تر میخوانم تا شاید بتوانم بهتر روی آنها فکر کنم و تحلیلی روی آنها داشته باشم. شاید این جمله ای که میگم مسخره به نظر بیاید ولی خیلی دوست داشتم میتوانستم  پای صحبت های یک گربه بنشینم و درد و دل های آن را در مورد خودمون بشنوم حالا چرا گربه!!! گربه از نظر من گربه حیوان فضولی است و به هر جا که بخواهد بدون هیچ اجازه ای سرک میکشد و خیلی چیزها را در آن چشم های سبز رنگش به خاطر می سپارد، لذا خیلی چیزها را دیده که ما ندیدیم؛ بطور مثال:

فکرش را کنید که گربه ای روی پشت بام از بیرون پنجره، شما را در حالی که غذای لذیذی جلوتان قرار گرفته است و به تلخی و بی میلی به غذا نگاه می کنید، زل زده است. گربه با خود می گوید: به این آدم چه باید گفت ؟ شکاری به این لذیذی در مقابلش قرار دارد و غمگین و با حسرت به آن نگاه می کند.به این انسان چه می توان گفت؟ رختخوابی به این نرمی در انتظار اوست و افسرده به آن پناه میبرد و سر بر بالین میگذارد.گربه شاهد تمام این صحنه هاست و با تعجب میپرسد که آیا انسان ارزش خوشبختی را در زندگی فراموش کرده است؟ آیا بشر در همان غار اگر زندگی می کرد  بیشترخوشبخت نیود؟ این همه امکانات رفاهی که برای خودش فراهم کرده به چه کارش میآید؟ این انسان با حسرت به دنیا می آید،با حسرت بزرگ میشود،با حسرت زندگی میکند و با حسرت هم در آخر سر می میرد. انگار این انسانها مرگ را باور ندارند، انگار این انسانها زندگی خود را دوست ندارند و محگوم به این بودند که 4/3 عمرشان را در تدارک زندگی بگذرانند تا برای 4/1 باقیمانده شرایط بهتری داشته باشند. باز انسان این کارها را میکند در شرایطی که هر روز شاهد مرگ دیگر انسان هاست

 

گربه شاید بتواند شاهد این چیزها که با نگاهی غمناک به غذا شروع شد و سر انجام روزی با مرگ ما تموم می شود باشد،  گربه می تواند شاهد خیلی چیزهای دیگر باشد که اتفاق میافتد و ما دقت نداریم و ندیدیم.(فرض کنید گربه کمی زیاد عمر میکند. )

 

توی یک وبلاگی که سر میزنم سخنانی از فردی به نام اوشو آورده که قابل تامل نسبت به حرف های دیگرش است. گفتم شاید بد نباشه که من هم از فردی به نام شیوانا بنویسم که او حکایات جالبی نسبت به محیط پیرامونش دارد که البته در پست بعد خواهم نوشت.

 

پ.ن.
این مطلب قرار بود چند روز پیش که خیلی از دست خودم ناراحت بودم و حسابی داغ کرده بودم پست شود لذا کمی آتیشی با قضیه برخورد کنید.



حامد

طلسم

بله دوستان بالاخره طلسم شکست وبعد از یک هفته واندی روز مطلبی در وبلاگ نوشتم.البته امیدوار هستم که بعضی ها هوس نکرده باشند مارا(همان من را است) از وبلاگ بیرون بی اندازند.

علی




 

باد خزان چه می کند غنچه نا دمیده را ...

از چه طلب کنی ز من راز محبت و وفا/شرح چگونه گویمت قصه ناشنیده را

قرار شده که ان شاء الله این دوستی که شعر فوق را از ایشون نقل کردم افتخار بدن و به طور موقت وارد تیم نیمه فعال آیینه بشن که به علت اردوی دانش آموزی متاسفانه یه دو روزی خوابیده بود.

در ضمن تولد آقا منصور رو هم به ایشون تبریک می گم و واقعا از اینکه لطف کردن و قدم رنجه کردن و به وبلاگ ما هم سر زدن ممنونم.

میلاد