ثبت نام

به نام خدا

این اولین پستم است بعد از حدود 15 ماه دوری از جوامع وبلاگ نویسان.

ثبت نام:

روز ثبت نام دانشگاه فرا رسید، خودمونیم عجب دانشگاه خوش آب و هوایی داریم، یک بلوار که اطرافش دار و درخته، و وسطش آبی روان و دوستانی…! . همه تو این بلوار مستقر بودیم، یکی تنها رفته بود، یکی با پدر مادرش و یکی ... ، البته یکی هم مثل من پیدا می شد که با دختر خالش رفته بود!!! خوب چه ایرادی دارد یکی مثل خواهر بزرگتر همراه آدم باشد و تجارب8 ساله خود را از دانشگاه و دوستان و .. بگوید. البته اهداف عالیه ای هم در سر ما بود! مثلا می خواست یک نگاهی به دانشکده بندازه که برای دکترا اگر خوشش آمد اینجا apply  کند.

خلا صه اونجا همه جور آدمی بود، : یک سری از همونجا دوشک پتو آورده بودن برای خوابگاه، یکی سیگار در آورده بود و می کشید، یکی چشمش دنباله ...!! (هنوز تو دانشگاه فنی هستیم خیلی دور نریم)

ولی یک چیزی که اونجا بهم گفته شد که خوب دقت کنم، چهره های بچه های شهرستانی بود، مثل اینکه مدتی بعد تیپ تعدادی از اینها کاملا قرار است تغییر کند و از این سر و وضع ساده به  fashion ترین افرادتو تهران-با اغراق-  تبدیل شوند. (همون جو گیری خودمون).

خلاصه  امروز 11 مرحله از مراحل ثبت نام رو پس از 1 ساعت گذراندم تا به بهترین بخش یعنی پذیرایی رسیدم،( ان مع العسر یسراٌ) و بعد از آن به غم انگیز ترین جای ثبت نام، اردومون که قراره 1 ماه بعد برگزار شه به مکان نا معلوم!!!

مدتی بعد فهمیدم که انگار غم انگیز ترین جای قضیه موقع تحویل فرم انتخاب!واحد ها بوده که من نفهمیدم چه بلایی سرم اومده! 19 واحد!!! همراه معارف و فارسی و زبان!!!اومدیم دانشگاه یا علوم انسانی؟ تازه 3 شنبه وقت  check up  بدنی و سلامت بهمون دادن بریم سراغ این دکترهای تازه فارغ التحصیل شده دانشگاه تهران، ختما 2 ترم بعد هم کارمون گیر روان شناساشون  می افته.

آخیش! تا حدودی 1 روز از این 15 ماه رو خالی کردم!!!

حامد.ل

 

 

نظرات 2 + ارسال نظر
علیرضا شنبه 1 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 11:22 ق.ظ http://www.toranj.blogsky.com

حامد ، اول از همه که خیلی خوشحالم که اولین نفری ام که بعد پونزده ماه نظر میذارم(پیوستن مجددت به جمع وبلاگ نویسان به میمنت!) بعد اینکه بعد از خوندن جریان ثبت نام شریفیا و میرزاتقی خان پلی تکنیکیا و عشق و سنگکیا و خواجه اییا و غیره تو وبلاگا واقعآ جای تهرانی ایا( این ایـــای آخرش مهمه!) خیلی لطف داشت !حالا تا اردوی آشنایی یه ماه بعدتون جریان سلسله اردوهای مفیدیا و غیرمفیدیا رو هم کامل کنه! این جریان باغای دلگشا و بلوارای سرسبز و نیمکت دونفره های روبه غروب و ساحلای دانشگاها هم حکایتی شده که ما حالا تازه منتظر شنیدیم!شما مهندسید اونوقت من که حقوق میخونم نه ادبیات دارم نه حتی معارف( البته زبان که جداست حتی تو اونجا!) ای روزگــــار! به امید اینکه روزای بیشتری از ۴۵۰ روز غیبتت رو پر کنی!

رسول شنبه 1 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 11:29 ق.ظ http://totanj.blogsky.com

حامد جون از اینکه می بینم دوباره می نویسی خیلی خوشحالم.
یه سوال : طرف واقعا دخترخاله ات بود یا به قول معروف هنوز چایی نخورده باهاش پسر خاله شدی؟!
راجع به انتخاب واحد هم باید بگم منم ۱۹ واحد دارم. تازه سه تا درس تدریس یار که واحد نداره هم خورده به پستم. ولی از لحاظ دروس عمومی خوبه چون فقط اندیشه اسلامی دارم . به جز زبان تخصصی مهندسی مون.
راجع به شهرستنی ها هم من اصلا نمی خوام فرق بذارم ولی بعضی هاشون واقعا ... و از اون طرف بعضی هاشون هم خیلی با حالتر و با شعورتر از تهرانی ها هستند.
موفق و منصور باشی پسر خاله!!!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد