تیریپ ۱ :
بعضی چیزا فقط ارزش یه بار اومدنو دارن؛ یه بار دیدن٬ یه بار شنیدن. مثل شازده کوچولو با شاه قاقم پوش و عزلت نشین می خواره اش. مثل شازده کوچولو و تجیرش که تنها هنرش محروم کردن نفس های گرم و بی صدای شهریار کوچولو از عطر گل سرخشه. مثل قصه اهلی کردن و اهلی شدن. مثل ...
اما عوضش بعضی چیزای دیگه رو اگه صد بار هم ببینی سیر نمی شی. یعنی سیر نمی شی که هیچ٬ اشتهات تازه گل و گشاد تر می شه و نفس هات برای دوباره دیدنشون به شماره می افته. مثل قسمت آخر نرگس. مثل حفظ پس دادن از جدول ضرب زیر نگاه های خیره و سنگین معلم سوم دبستان که اگه بزرگ تر نشی فکر می کنی که دیگه انتهای ریاضیاته. مثل سیاه کردن ورقای زندگی با سر مشق تصمیم کبری ها. مثل ...
بعضی چیزا میرن. یعضی چیزا هم می مونن. بعضی چیزا رو باید نگه داشت و بعضی چیزا رو هم باید دور انداخت. اصلا بعضی چیزا رو باید برگردوند. اما ... اما نه به هر قیمتی.
تیریپ ۲ :
شمایی که دوست دار شازده کوچولو هستی می ری کتاب فروشی. از قضا چشمت به جلد زرد یه کتابی می افته. روش پسر بچه ی کارتونی ای رو می بینی که با یه ببعی ناز تو یه جزیره ای وایسادن. از قضاتر چشمت می افته به عنوان کتاب : بازگشت شازده کوچولو.
چشمات دوازده تا می شه. دلت لرز بر می داره. دستت به گزگز می افته و سرت خارش می گیره. تو کنه دلت قند بارونه. دستت یواش یواش می ره که کتابه رو برداره. اما ...
به عنوان یه داداش نیمه آگاه بازگشت شازده کوچولو خونده یه توصیه ای بهت دارم : تمام پولاتو بذار تو جیب پیرهنت (یا مانتوت - البته ما اکیدا مخلص خواهران چادری هم هستیم) دستات رو تا آرنج (اگه جا نشد تا مچ) بکن تو جیب شلوارت. چشاتو محکم ببند. یه طوری که هوا هم از لای پلکات رد نشه و حس کنی الانه که چشات بترکن. در همین حال و احوالات سعی کن بدون برخورد به سایر مشتری ها و کتاب فروش و قفسه ها و ... راه خروج رو پیدا کنی. هم چی که رسیدی بیرون یه نفس عمیق بکش. چشاتو بازکن و دستت رو از جیبت دربیار. یه نفس عمیق دیگه ... حالا با حد اکثر سرعت بدو!
من که خوده شازده کوچولو رو هم نخوندم چه برسه به بازگشتش.
حالا می خواستی آخرش رو تعریف می کردی تا هیچکی نره بخرتش.
میلاد جان
چند وقت پیش تو ترنج از شازده کوچولو یا به قول شاملو از شهریار کوچولو نوشتم ! از همون قسمت خوبی که تو هم گفتی! دوباره یه کوچولوش رو مینویسم!:
نباید ازشان دلخور شد. بچهها باید نسبت به آدم بزرگها گذشت داشته باشند....
آن هایی که مفهوم حقیقی زندگی را درک کردهاند واقعیت قضیه را با این لحن بیشتر حس میکنند. آخر من دوست ندارم کسی کتابم را سرسری بخواند!...
داستانش برای کودکان +18 بود دیگه، با این توصیفات آدم که کتابش را نخونده چی ها فکر می کنه!!!