آخرین شروع

سلام

نمیدونم چند وقته برات ننوشتم. فکر کنم امروز درست یک ساله و ده ماه و دو روزه که ... !

دفعه قبلی که واسه وبلاگ مطلب دادم یه دانش آموزه ساله سومی بودم که هنوز نمیدونست رییس سازمان سنجش چه نقشه هایی واسه یکی دو ساله آییندش کشیده بلاهایی که قراره سرش بیاد و خیلی چیزهایه دیگه رو حتی تو ذهنش هم نمیتونست تصور کنه.

ولی الان : روی سکوی کناره پنجره همه شب جایه منه/چند ورق کاغذ و یک دونه قلم همیشه یار ه منه ... . نه اینکه فکر کنید شاعری نویسنده ای چیزی شدم ها در واقع کاغذ مجاز از جزوات دانشگاهی می باشد و سکو هم همون پله های جلو فنیه دانشگاه تهرانه.

این چند وقته ساکت بودم به بهانیه این که دلم اهل ه شکایت نیست ولی واقعا فقط یه بهانه بود طاقت نیورد این دل بی... . گزارشات دانشگاه و دانشکده و کلاس ها و گروه ها و ... رو که حامد جان زحمتش رو میکشه دیگه جایی واسه جولان پشه نمیمونه.

امروز روزه قدس بود نمیدونم چند نفر رفتن راهپیمایی زیاد رفتن یا کم رفتنش به من ربطی نداره ولی این چیزی که دور و برم میبینم اینکه که خیلی از آدم هایی که سالهای قبل میرفتن امسال دیگه خبری ازشون نبود البت خودم هم جزو ه همین ها بودم ها. ولی میخوام اینو بگم که واقعا احساسه مسئولیت بوده که ما رو به طرفه این کارها میکشونده یا فشار و اجبار و خدایی نکرده ریا و خیلی چیز هایه بدتر ٬ که حالا که خیلی از این ها دیگه وجود نداره باید بی خیاله این وظایف شد.نمیدونم.دیروز داشتم به این فکر میکردم که اگه من و تو بلاد کفر ول کنن چه بلایی سر دین و ایمونم میاد آخرش به این نتیجه رسیدم که دین و ایمونی که به باد رفتنیه اصلا نباشه بهتره. حالا خودمونیم من یکی رو که اگه تو همین ترکیه هم ولم کنن چیزی از ... . ولش کن در مورده این حرفا هرکسی باید خودش فکر کنه.هرکسی خودش میدونه چه چیزایی رو تو دلش میخ کوپ کرده عشق ه چه کسی رو تو ته قلبش محکم قفل و زنجیر کرده خاطره کی رو میخواد و حاضره زندگیش و به خاطره کی زندگی کنه.اگه هنوز به خاطر ه خودم زندگی میکنم که خیلی از مرحله پرتم٬نه؟

درسته که زندگی یعنی چکیدن همچو شمع در گرمیه عشق اما این مهمه که از اول تا آخرش یه عشق باشه بدونه هیچ نویز و پارازیتی ولی خب میدونم که این فقط کاره معصومینه اما نباید الگوها رو دور از دست رس و غیر واقعی جلوه داد.

یه وقت فکر نکنید میخواستم نصیحت کنم ها!نه! من فقط یه چیزهایی رو که احساس میکردم خودم یادم رفته و باید یکی بهم تذکر بده رو نوشتم همین.

ویرایش میلاد : چون دیدم احمد آقا بعد از عمری پست داده حیفم اومد رو پستش پست بزنم ولی باید بگم که دوستان نگاهی به نویسندگان بندازن که دارای تغییرات اندکی هست.

ویرایش فرهاد: بالاخره من هم خواستم یه پست بذارم ولی دیدم که نمیشه...چون بعد از اینکه ۱۰ ساعت موند یه نظر آتشین از یه دوست باعث شد که من اون پست رو بردارم...

نظرات 10 + ارسال نظر
علیرضا جمعه 28 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 09:12 ب.ظ http://www.toranj.blogsky.com

احمد جان ، خوشحالم که بالاخره تهدیدهای میلاد اثر کرد و ما رو از نوشتن شما بهره مند! خوشحال تر از اونم که اولین نفری ام که شروع ذوباره ات رو ، نظر میدم و به همین تناسب به افتخارت نظرات رو تمامآ با اشعاری از شفیعی کدکنی میدم:
۱- دیروز
چون دو واژه به یک معنی
از ما دو نگاه
هر یک سرشار دیگری
اوج یگانگی
و امروز
چون دو خط موازی
در امتداد یک راه
یک شهر یک افق
بی نقطه ی تلاقی و دیدار
حتی در جاودانگی

۲-خدایا
خدایا
تو با آن بزرگی
در آن آسمانها
چنین آرزویی
بدین کوچکی را
توانی برآورد
آیا ؟

موفق باشی و سربلند!

bebakhshid ke hich kodum az nokate blog nevisit ro reaiat nakardam

حامد جمعه 28 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 11:13 ب.ظ

۱. حس میکنم که مسیر زندگیم عوض شد!!!!
۲. منم راهپیمایی نرفتم.
۳. تو رو نیازی نیست ترکیه یا جایی خارج از کشور ول کنند٬ فکر کنم همین حومه و اطراف تهران بزات جواب بده.
۴. چقدر عوض شدیم ها٬ نمی دانم از اثرات یسرا بعد از یسرا است یا بالعکسش!!!!

nagofti bara khodet koja javab mide !

میلاد شنبه 29 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 12:03 ق.ظ http://mirror

آقا اگه می دونستم اون کشیده رو زودتر می زدم. کاشکی تهدیدای ما رو اون پیر کم غیرت هرات هم جواب بده.
به هر حال من که امروز ر.پ. نرفتم.

من در جاده های سرنوشت
همواره
به دنبال ردی از تو
به بوی تو
با امیدی سرشار
می دوم که گاهی به پا و گه با سر
نمی دانم اما
این امید شعله ور
چقدر بعد از آن
بعد از آن که بفهمم - که بنگرم
در تمام این مدت
جاده هامان موازی یکدگر بوده
افروخته خواهد ماند.

man az barkhorde fizikit chizi nagoftam. khodet dari ellat ol elal ro lo midi ha!

محمد امین شنبه 29 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 06:57 ق.ظ http://line26.blogsky.com

شادی مکن از زادن وشیون مکن از مرگ
زین گونه بسی آمد و زین گونه بسی آمد

چشم!

طه شنبه 29 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 09:31 ق.ظ

من برعکس تو که نرفتی راهپیمایی رفتم و تازه تو نماز جمعه هم شرکت کردم. اولین بارم بود. چیزه مالی نبود. همون بهتر که نبودی.
احمد جون مادرت واسه ما آدم نشو که اصلاْ بهت نمیاد. آخه تازه اومدیم دانشگاه و کلی کار داریم که باید انجام بدیم. نیک... و بقیه دوستان منتظرن.
نمیخاد بری بلاد کفر. تو فعلاْ دانشگاه رو کردی بلاد کفر. کی بود راه میرفت میگفت: به به...عالیه... هان. کی بود.
پس بیخیال شو بچسب به همون زندگیه سابقت

man ke goftam in harfa ro yeki baiad be khodam bege

bebinam mage gharare too rahpeimaii ham chize mal peida beshe?

فرهاد شنبه 29 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 09:06 ب.ظ

سلام ... ببین بعد یه عمری مطلب دادی ها...ببین اولا حرف حامد رو زیاد جدی نگیر...اون روزی چند بار مسیر زندگیش عوض میشه...به کدوم ور خدا میدونه...بعد هم اینکه منتظر یه شعر از من باش...و آخر هم اینکه مگه خودت نگفتی مهم اینه که آدم دلش پاک باشه...میبینی که در عمل سخته...فعلا...بای

چی تو عمل آسونه؟
(خودم میدونم نمی خواد بگی!)

فرهاد یکشنبه 30 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 10:03 ق.ظ

سلام دوباره...ببین من یه پست داشتمولی برای اینکه دلت نشکنه اونو نذاشتم...فعلا بای...

nemishkane bezar

فرهاد یکشنبه 30 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 05:06 ب.ظ

سلام سه باره به احمد جون...من اون پست رو گذاشتم از ۱۰ شب تا ۹ صبح اومدم دیدم حامد یه نظر آتیشی گذاشته...منم که قلبم داشت وامیستاد اونو سریع ورش داشتم...فعلا...

رسول یکشنبه 30 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 08:55 ب.ظ http://totanj.blogsky.com

این علی کی بیده؟!!!

حامد دوشنبه 1 آبان‌ماه سال 1385 ساعت 02:16 ب.ظ

فرهاد٬ تو وبلاگ ها قضیه اصلا این جوری که فکر می کنی نیست. دل آدم ها خیلی صافه. شعرت را بزار که خیلی قشنگ بود.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد