حضور مبهم پاییز و باز دانشگاه
و لحظه های دل انگیز و باز دانشگاه
تو گرم درسی و من گرم کندن اسمت
به گوشه گوشه هر میز و باز دانشگاه
دم غروب و حضور خسته اشیاء
هوای وسوسه آمیز و باز دانشگاه
دوباره قصه سیب است و آدم و حوا
دوباره قصه پرهیز و باز دانشگاه
حدیث یک حضور بزرگ و دل تنگ است
حدیث کاسه لبریز و باز دانشگاه
...و عاقبت من و تو می رویم و می ماند
دوباره زخم دل میز و باز دانشگاه
(علی شیخی پور)
سلام احمد جون...خیلی قشنگ بود...ولی من نفهمیدم...یه کم هم واضح توضیح بدی خوب تره...ت ن ه ا ن م و ن ی ...
واضح تر ؟!!
تو منظورت رو واضح تر بگو فرهاد جون.
عاشقی بد دردیه!
بسوزه پدر...
سلام
مرسی آقا فرهاد از این که سر زدید
باز هم منتظر حضور گرمتون هستم
آقا فرهاد با شمان.
جواب بدید لطفا!
احمد ، نمیدونم این شعر رو کجا شنیدم ، شاید تو یه شب شعر تو سالن شهید آوینی هنرهای زیبا و شایدم یه جایی تو فنی خوندم ، از بس اومدم اون طرفا یادم نیست کجاش بود!!!
آن سیب های راه به پرهیز بسته را
در سایه سار زلف تو می پروری ،هنوز
من تو نشریه ب د ا هه این شعر رو دیدم (نشریه دانشجویی دانشکده فنی سال اول شماره ۱)
بالاخره از احمد هم خبری شد.احمد امید وارم کارت بیل وکلنگ نکشه.که باز بیل وکلنگ
چه وصف حالی!!!!
فرهاد واقعا متاسف شدم وقتی دیدم دختری به اسم رویا برات پیام گذاشته
نمی دونم که Blogsky کامنت به مطلب های قدیمی رو هم نشون میده یانه. از اینکه به صورت کاملا شانسی این شعرم رو اینجا دیدم خوشحالم. من تا سال 85 فنی بودم...
سلام.عالیییییییییییییییی بود دلم برای دانشگاه و فضای دانشگاه تنگ شده هیییییییییییییی یادش بخیر