می دونی حرفی ندارم... جز امشب زیر بارون...برم و گریه کنم...

۱.بابک بیات برای پیوند کبد به پول نیاز دارد، نوشته است به اندازه یک عدد ماکسیما!!! چه اتفاق عجیبی ...درست در حالیکه به ترانه اش گوش می دهم باید این خبر را بخوانم... و چقدر تاسف بار است که این غول ترانه برای زنده ماندن تنها به مبلغی نیاز دارد که هزاران عدد آن در این شهر لامذهب در گذر است... و در گزند استهلاک... خاک بر سر این ...و ... که چنین بی لیاقت هستند...

۲.خواستم طرز پخت کوفته تبریزی رو بنویسم واسه تون...کلی بهم گیر دادن...یکی میگه ای ناسیونالیست فلان...یکی میگه من اینو دوست ندارم...یکی میگه خیلی سخته...قابل توجه جناب پیر خمین که به تازگی جوون شدن و گفتن که متنوع بنویسیم...

۳.می خوام یه کم از این استاد تربیت بدنی مون بگم که به همراه چند تا استاد دیگه(از جمله حاج آقا...) دارن حالمو به هم می زنن...میان سر کلاس و هر چی از دهنشون در میاد به هر کی میخوان میگن و میرن بدون اینکه به تاثیر پذیری دانشجوها توجه کنن...میاد میشینه نظر شخصی خودش رو راجع به چند تا شخصیت میگه و همه جوره اونو زیر سوال می بره و بعد میگه :بچه ها شما نمی دونین ...من تو کار ورزشم...من می دونم که چه غلطها که اینا نمی کنن...من اگر بودم فلان می کردم وبهمان می کردم و ...اینو که گفت بلند شدم برم بزنم تو دهنش که یکی از بچه ها جلوم رو گرفت...وگرنه تربیت بدنی ۱ افتاده بودم...خلاصه سرتونو درد نیارم...هر کس به خودش اجازه میده راجع به هر موضوع و زمینه ای اظهار نظر کنه...این که خوبه تازه...شخصیت حقیقی افراد رو تحلیل می کنن و به طور کل می برنش زیر سوال...

یاد بگیریم در مورد هیچ کس و هیچ چیز قضاوت قطعی نکنیم... و نظر خودمون رو فقط بیان کنیم...نه اینکه با سیخ و میخ فرو کنیم تو مخ طرف مقابل...

تنها نمونین...

نظرات 4 + ارسال نظر
احمد یکشنبه 28 آبان‌ماه سال 1385 ساعت 11:59 ق.ظ http://www.mirror.blogsky.com/

میدونی حرفی ندارم
اگه زمزمه هامون
شده یخ تو دلامون
می دونی جایی ندارم
جز امشب زیر بارون
برم پیش خدامون

میرم و می میرم آسوده می شم از عشق...میرم و ... میمیرم...

میلاد یکشنبه 28 آبان‌ماه سال 1385 ساعت 12:50 ب.ظ http://mirror

برگای کثیف تبریزی دوباره
شیشه ماشینا رو یاد درختا میندازه

جمله ات دو پهلوست...ولی جالب...
مگه برگهای کثیف تبریزی آفریده ی خدا نیست؟؟؟

فرهاد.دلشدگان دوشنبه 29 آبان‌ماه سال 1385 ساعت 10:29 ق.ظ

سلام
ومن پر از زمزمه هایی که میرن پیش خدامون

زمزمه... جالبه... فریاد های من به خدا نمی رسن اون وقت زمزمه های تو به خدا می رسن... دچار نوعی توهم شدم...

سید علی سه‌شنبه 30 آبان‌ماه سال 1385 ساعت 06:29 ب.ظ http://lost-joseph.blogsky.com

از ماجراهای دانشگاهتون (بیشتر) بنویس!

می بینم که مهدی مقدم گوش می دی!!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد