برخورد از نوع چندم...

به نام آفریننده ی زیبایی ها

به تمام دوستان و همراهان سلام عرض می کنم.در ابتدا لازم به ذکر است مسئولیت مطالعه و عواقب مطالعه ی این این مطلب و تاثیرگذاری آن بر خواننده، به لحاظ شرعی و اخلاقی، بر عهده ی شخص خواننده می باشد و اینجانب هیچ گونه مسئولیتی را پذیرا نیستم. چنانچه حدس می زنید مطالعه ی این سلسله مطالب که در آینده نیز ادامه خواهند داشت برای شما مناسب نیست، لطفا مطالعه نفرمایید.

0.مباحث مطرح شده در این قسمت تماما نظرات و عقاید شخصی اینجانب می باشند، لذا بنده هیچگونه ادعایی جهت دقیق و لازم و کافی بودن مطالب زیر نمی نمایم.برخی از جملات نظر کارشناسان و صاحب نظران است که در این صورت ذکر خواهد شد.

1.در این سلسله مطالب، بحث به طور خاص در مورد جنس خودی(یعنی پسران) بررسی می شودو تمام مطالب در همین راستا خواهند بود.

2.طبق نظر روانشناسان، به طورعام پسر ها در سن 18 الی 21 سالگی، در درون خود احساس خاص، کاذب و عجیبی پیدا می کنند. مثلا ممکن است مدتی نسبت به دختری ابراز علاقه کنند و پس از مدتی متوجه شوند که واقعا او را دوست ندارند. این پدیده بسیار شایع می باشد. در این حالت پسر دو راه پیش پای خود می بیند: یکی اینکه به سراغ فرد دیگری برود و دیگر اینکه از هر چه دختر است متنفر شود. که درصد بالایی راه دوم را پیش می گیرند.

البته تعدادی هم هستند که به هیچ وجه به سمت جنس مخالف کشیده نمی شوند که به صراحت اعلام می کنم که اصلا آدم نیستند و باید خود را به پزشک متخصص نشان بدهند.و تعدادی هم منتظر می نشینند تا ببینند خداوند چه تقدیری برایشان در نظر گرفته است.

3.اما چرا پسرها به دختر ها می اندیشند و برخی به دنبالشان هستند؟این سوال را یکی از دوستان در وبلاگ خود مطرح کرده بود. فقط می توان به نتایج ناقصی از بررسی ها دست پیدا کرد: جهت پیشبرد اهداف جنسی و جسمی، جهت پیشبرد اهداف روحی و عاطفی، جهت رسیدن به خدا!، همه ی موارد........

( نه این تست نیست، شانسی این جوری شد)

در شماره ی 4 به تفصیل به این مورد می پردازم.

4.در زندگی هر پسری، زمانی پیش می آید که وی با خلائی مواجه می شود. و شاید هم خلا نباشد.(تغییر لحن از سوی نویسنده)

بذارید بحثو اینطور مطرح کنم: آیا شده که تا بحال به کسی برخورد کنی که حسی تو مغز و قلبت بگه که خدای من، خودشه.این همو فرشته ی نجاتیه که خدا برای من فرستاده.نمی دونم متوجه میشی چی میگم یا نه؟! بستگی داره چقدر به خدا احساس نزدیکی کنی. ممکنه برخورد اینطوری باشه: من می خوام به خدا برسم .تو می خوای به خدا برسی.پس چه بهتر که با هم به خدا برسیم.

این طوری یه پله اون به تو کمک می کنه و یه پله تو به اون.ممکنه اصلا متوجه نشی که چطوری داری توی زندگیت پیشرفت می کنی. مثالی رو که در چند جمله ی آخر زدم در چند مورد اطرافم بررسی کردم.دیدم که چطور مرد و زن توی زندگی برای هم تلاش می کنن. و خودشون هم نمی فهمن که چطوری همه کاراشون درست میشه. دلایل این زندگی موفق هم اینهاست:دل و نیت پاک ، عشق و ارتباط بین دو نفر ، هدف مشترک.

برگردم به بحث اصلی:ما نمی فهمیم که اون فرشته چه وقت، چطور و روی چه حسابی پیش روی ما قرار می گیره. موضوع دیگه ای که هست اینه که اونا گاهی به هم نمی رسن. که این هم خودش حکمتی داره که فقط خدا می دونه و بس و شاید هم یه امتحان بزرگ باشه از طرف خدا!

5.همون دوستی که سوال مورد چهارم رو مطرح کرده بود راجع به عشق نوشته بود که در مورد اون هم توضیحکی میدم:

بازم می رم سراغ خدا.به نظر من عشق یعنی دوست داشتن.نه دوست داشتن معمولی. عشق یعنی «بدی بدون اینکه بخوای» . و یعنی همون کاری که خدا می کنه. می ده بدون اینکه بخواد. همون کاری که مادر با درجه ای بسیار بسیار بسیار پایین تر نسبت به خدا انجام میده.پس عاشق می ده بدون اینکه بخواد. هر وقت توی عاشقی کم آوردی از عاشق ترین یعنی خدا کمک بخواه. حالا برم سر عشق دختر و پسر نسبت به هم. این عشق هم میتونه دلیل عقلی داشته باشه، هم اینکه حسی باشه و درونی. اما مهم ترین قسمت بحث اینه که باید دوطرفه باشه. این خیلی مهمه، خیلی بیشتر از اون خیلی ای که تو توی ذهنت تصور کردی. دقیقا این عشقیه که می تونه باعث پیشرفت هر دو طرف در زندگی دنیا و آخرت باشه و بالعکس.

این اولین تیریپ عشق دختر و پسر بود .که به نظر من درست ترین، قشنگ ترین، لذت بخش ترین و در کل بهترین تیریپشه. در مطلب بعدی راجع به یه تیریپ دیگه از عشق بین دختر و پسر توضیح می دم که بعضی دنبال اون تیریپش هستند.(ببخشید اگه یه کم تیریپ تو تیریپ شد!!!)

و برای اینکه بد قولی نکرده باشم ...اینم یه شعر از سهیل محمودی...

 ای غم انگیز ترین خوشحالی!                                من و عشق تو و دستی خالی

ای شدیدا همه ی هستی من!                              رمز ایمان و تهی دستی من

تویی آن کشمکش هر روزه                                    لحظه ی پر تپش هر روزه

من و یک جاده ی چشم به راه                                جاده ای از شب، تا خلوت ماه

آخرین خانه ی این جاده تویی                                 اتفاقی که نیفتاده تویی

کفشهایم که پر از خستگی اند                              نقشی از نوعی دلبستگی اند

دستهایم که نیاز آلودند                                        همه ی عمر به سویت بودند

باز هم باش و فداکاری من                                   آرزوهای مرا یاری کن

تو غریبانه تر از روح منی                                      بی نصیبانه تر از روح منی

مثل تو پنجره ها دلتنگند                                      همه ی منظره ها دلتنگند

بی تو جنگل همه جایش قفس است                     گل-اگر خرده نگیری-عبث است

آسمان زندانی خط خطی است                            زندگی پایانی خط خطی است

با کلید نفس گرم تو بود                                       قفل قلب من اگر نرم تو بود

ای بهاری که چنین آرامی                                    شاخه در شاخه همه ابهامی!

من و این راز گشودن از تو                                    با همین شعر سرودن از تو:

آسمان لحظه ی تنهایی تو                                   ماه آیینه ی زیبایی تو

کهکشانها که درنگی دارند؛                                  پولک رنگ به رنگی دارند؛

هر یک آذینی تاری از موت                                    یک گل تازه به کنج گیسوت

در شب شعر نگاهت ای دوست!                           مانده ام، چشم به راهت ای دوست!

لب تو نقطه ی آغاز وجود                                     ابرویت منحنی بود و نبود

در شب خالی دریا و درخت                                  موج گیسوی تو طوفانی سخت

شب تو، تجربه ای رویایی                                    آخرین فرصت استثنایی

می رسم، می رسم آخر یک روز                           به تو- آری- به تو ای عشق هنوز!

شاد باشین...

نظرات 14 + ارسال نظر
میلاد شنبه 4 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 11:26 ب.ظ http://mirror

:o
اول و آخر هر خانه این جاده تویی
در جهان هر چه که رخ داده تویی
اول راه وصال و آخر راه عروج
دلبرا مقصد هر دلبر و دلداده تویی
تویی٬ آن مسجد و میخانه تویی٬ نای تویی
می تویی٬ جام تویی٬ راه تویی٬ باده تویی
ای تو مشکل تر از امکان وصالی و لقا
ای عجب! چون که همان راه حل ساده تویی
آن که بر روی گدایان حقیر ره خود
در خمخانه و عشرتکده بگشاده تویی
ما همه از جبروتت به زمین افتاده
و این میان بی اثر و واحد و استاده تویی
وه که هر دم به صبا از تو نوایی دگر است
ای بسا هم قدم و هم سفر جاده تویی

آخر شعرت همه چیزو زد خراب کرد که...« ای بسا» دیگه چی بود...!!!!!...

حامد یکشنبه 5 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 09:50 ق.ظ

۱. از اینکه میبینم این مسائل اینقدر مورد توجه قرار گرفته خوشحالم!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
۲. فرهاد نظره منه ناراحت نشی ها ولی این دخترا فقط به درد خندیدن بهشون و ایجاد حاشیه می خورن٬ خیلی هم جدی نگیر.(می دونم الان کلی رگ غیرتت باد کرد!!!!)
۳.«بدی بدون اینکه بخوای»!!!!!!!!!!!!!!!!!! این که نشد معامله!!!!!!!!!!!!!!!!

۲. باشه...الان حرفت اینه...باشه... میبینم روزی رو که ... روزی رو که تو یک کیلومتر میری دنبالش ولی اون ده کیلومتر ازت دور میشه... یه چیزی می خوام بهت بگم ... ببین یه کاری کردی که اگه روزی عاشق بشی کسی باور نمی کنه... چون خودت از اول اینطور بودی... اگه یه روز یکی دیوونه ات کرد چی؟؟ اون موقع چی داری بگی؟؟؟ اون موقع میای سراغم... رگ غیرتم باد نکرد... چون من همیشه غیرتم واسه خودم به جوش میاد... یعنی اگه خودم کار نادرستی انجام بدم غیرتم به جوش میاد نه کس دیگه ای... چون اعمال هر کس در درجه ی اول به خودش مربوطه...
۳. د همین دیگه... همه اش سرت توی حساب و کتابه...بابا اگه معامله بود که اسمش عشق نمیشد... البته این هم معامله است ها... معامله ی دل با دل...معامله ی بود و نبود با بود و نبود... معامله ای که فقط خدا ارزشش رو تعیین می کنه...
یه کم از این حس حسابگرانه فاصله بگیر... اینو یه جایی شنیده بودم...در برابر بنده های خدا آسون بگیر تا خدا با تو آسون بگیره... این هم یه جور معامله است که سودش بی نهایت برابر ضررشه ...
راستی من توی دانشگاه با مشکل بزرگی به نام ماشین حساب مواجه ام... چی میشد این ماشین حساب اختراع نمی شد ... اون وقت من همون خرکاری های سابق رو انجام می دادم... یه نقطه ی قوت داشتم که اون رو هم ازم می گیرن...
حرف آخر: یه روز خودت عاشق میشی... اون وقت من واسه خانومت میگم که گفتی این دخترا فقط به درد ایجاد حاشیه می خورن و باید بهشون خندید... اون وقت ممکنه خودتو تو شلوارت خیس کنی... از شرمندگی بری تو زمین از امریکا و دریای کاراییب بیای بیرون...
مراقب باش چی میگی...
هر چی بگی ممکنه بر علیهت استفاده بشه...
فعلا..............................................

فرهاد.دلشدگان یکشنبه 5 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 04:05 ب.ظ

خیلیهاش شعاره. تو مسئول تعیین کردن آدم بودن یا نبودن آدمها نیستی. (این جمله تناقض نداره.)
چرا این قدر در مورد این مسئله صحبت می کنی؟ (اگر از نظر تو این مسئله خیلی ارزشمنده با زیاد گفتنش خرابش نکن.)

ج ب ا ا ا د ش ........

احمد یکشنبه 5 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 05:16 ب.ظ http://www.mirror.blogsky.com

اصلا مگه چیزی تو این دنیا هست که اول و آخرش خدا نباشه ؟

اصلا مگه میشه یه آدم بدونه این که یکی رو دوست داشته باشه زندگی کنه؟

اصلا مگه آدم میتونه واسه خودش زندگی کنه؟

اصلا مگه تنها دلیل تلاش و از خود گذشتگی و مهربونی و ... ٬ عشق به طرف مقابل نیست؟

اصلا مگه خدا دوست داشتن و یاده ما نداده؟

اصلا مگه کسی که قلبش مال خودشه آدمـــــــــــــه؟؟؟؟


آخه دل من
دل ساده ی من
...

سلام رفیق شفیق... اگه دل تو ساده است پس دل من چیه... همه ی جملاتت بد جوری استفهام انکاری دارند... بد جوری... نمی دونم چرا این سوالات رو پرسیدی... ولی همین قدر بهت بگم که جوابشون پیش خودته...سی یو لیتر...

رضا یکشنبه 5 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 05:30 ب.ظ http://delshodegan.blogsky.com

شرمنده فرهاد جون ولی نظر من اینه که :
بعضی چیزا اون قدر ارزششون بالاتره که تو قالب های کوچولویی مثل وبلاگ نمی گنجه. اصلا نمیشه به زبون بیاری ... جار زدن این چیزا همون و کوچیک شدنش در چشم تو همان...

تایید شد...

دوست دوشنبه 6 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 08:15 ق.ظ

سلام
خیلی خوشحالم که هنوز کسانی هستن که باور دارن و به زبون میارن اول و اخر همه چیز خداست . واقعیت هم همینه تو هم تو مطالبت همیشه خیلی قشنگ به این موضوع اشاره می کنی . در ضمن راجع به دوست داشتن هم باهات موافقم این که یه روز به یکی می رسی که فکر می کنی فرشته نجات توست وارزوی رسیدن به اون می شه بزرگترین ارزوی تو و اون . خدا می گه ما همه کسانی رو که در راه ما قدم بردارن به راه خودمون هدایت می کنیم . و دو باره خدا می گه اگر خواسته ای دارید که بهش نمی رسید حتما دارید یه گناهی رو انجام می دید که مانع براورده شدن خواسته شما می شه پس کافیه حواسمون باشه دوست داشتنمون پاک و بدون گناه باشه.
به خاطر تلاشت و مطلب قشنگت ازت تشکر می کنم

سلام ... موافقی ... موافقم... خیلی عالیه... ا ع م ت ه .....

پیام دوشنبه 6 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 03:03 ب.ظ http://insunset.blogfa.com

...so fucking what
واقعا که چی ؟

عزیز اون فرشته که تو رو پله پله بالا برده همون شیطونه که خودش رو جای خدا جا زده...

عشقم یه حس احمقانه است
به قول شیطان در فیلم وکیل مدافع شیطان :"عشق مثل قورت دادن یه تیکه شکلات گنده است" واقعا هم نگاه کنی عشق چیز مزخرفیه...به قول معلم معارف پیش دانشگاهی
"زندگی باید با عقل شروع شه و با عشق تموم شه "
عشق رو هم گاهی با احساس علاقه برای رابطه جنسی اشتباه می گیرن...

مطلبتم عالی بود...

اگر عشق یه حس احمقانه است پس من احمقم... تو هم یه روز احمق میشی... همه یه روز احمق میشن... و اون روزیه که خدا وعده اش رو داده...
این که-- عشق رو گاهی با احساس علاقه برای رابطه جنسی اشتباه می گیرن-- بستگی به درون هر فرد داره... من راجع به هیچ کس نظری نمیدم... هر کس خودش از درون خودش بیش از هر کس دیگه ای آگاهی داره... پس تو خودت می دونی چی کاره ای... منم خودم می دونم چی کاره ام... و همین طور بقیه...

محمد امین دوشنبه 6 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 07:16 ب.ظ http://line26

خیلی پر شور وشاداب می نویسی.به قول سریال های صدا وسیما کمکم داره ازت خوشم می یاد.
هو الاول والاخر

شاید به خاطر این این حس در تو به وجود اومده که من... من واقعا حرف دلمو می نویسم... شاید... سعی نمی کنم اون طوری که بهم تحمیل میشه بنویسم... سعی می کنم اون طور که خودم می خوام بنویسم... شده بین ننوشتن و نوشتن تحمیلی ننوشتن رو انتخاب کنم...

سید علی دوشنبه 6 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 09:52 ب.ظ http://lost-joseph

حرف هایی که گفتی از نظر منطقی درست هستند. اما من موافق نیستم. چون من فکر می کنم برای همه ی آدم ها اون چیزهایی که گفتی صادق نباشه. نمی دونم! یه کمی هم با نظر پیام موافقم! آخه برای من اصلا پیش نیومده که به کسی بر بخورم که بگم این دیگه فرشته ی نجاتمه و از این حرف ها. ولی یه چیزی رو مواظب باش: در بعضی موارد فاصله ی عشق تا نفرت به اندازه ی یک تار مو است.

من خودم ترجیح می دم عشق رو از دید صوفیه و دراویش ببینم: ای عاشقان ای عاشقان هنگام کوچ است از جهان و الی آخر.

(محبوب من) اوشو می گوید:

عشق تو را خالی می کند. خالی از حسد. خالی از نشئه قدرت. خالی از خشم. خالی از رقابت جویی. خالی از نفس و همه ی نخاله هایش. عشق فقط انگاه حضور می یابد که تو نباشی. عشق فقط انگاه رخ می دهد که تو به هستی سر تسلیم فرو آورده باشی. و سپس یک جربه ی خلسه اور عظیم دست می دهد.



«بدی بدون اینکه بخوای» !!!!!!!!!!!
آخر نفهمیدیم عاشق می ده معشوق می ... یا معشوق می ده عاشق می ...


اینم تعریف توئه از عشق... خوبه که تکلیفت رو با عشق مشخص کردی... ولی من ایدئولوژی خودمو دارم... هم عاشق هم معشوق... هر دو میدن... و بدون اینکه بفهمن می گیرن... و بالا میرن... این نظر منه... هر کس می خواد قبول کنه هر کس نمی خواد قبول نکنه... همه ی دنیا هم جلوم واستن بازم می گم ... این ایدئولوژی منه... واسه ی اون قضیه هم باید بهت بگم که ... تنها کاری که می تونی بکنی اینه که دعا کنی خدا تو و اون رو درست سر راه هم قرار بده... می دونی چرا تعداد ستاره ها کم میشه؟؟؟ هر شب که نگاه کنی ستاره های کمتری رو تو آسمون می بینی... چون اون دو نفرهایی که باید به هم می رسیدن و به هم نرسیدن هر روز کمتر میشه... و به ازای هر کدوم یه ستاره تو آسمون گم میشه... بهت این حق رو می دم که به حرفام بخندی... من همینم...

حامد سه‌شنبه 7 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 09:19 ق.ظ

سید جان نمی خواهم نظر با ارزش و سنگینت را خراب کنم ولی بگذار یک واقعیت را در مورد جمله -- آخه برای من اصلا پیش نیومده که به کسی بر بخورم که بگم این دیگه فرشته ی نجاتمه !!! - برای همگان فاش کن.
اون روز که تو خیابون با هم را می رفتیم ٬ یک پسر ۱۴-۱۵ ساله از کنار من و تو رد شد و تو چشت تو چشاش افتاد و اشک در چشات حلقه زد و ... !!!! این پس چی بود؟! تو اسم این رو فرشته نجات نمی ذاری؟!!!!!!!!
من امین مردم ام! ولی اون ۵ تومانی که گذاشتی کف دستم گفتی برو رازیش کن .....!!!!!
اصلا فرشته ای نه در کار نبوده فقط برای شوخی و عوض کردن این حال و هوای نظرات است.
بیچاره یکی از دختره خوشش میاد (چه با نیت خوب چه با نیت بد ٬ ما مفیدی ها می خواهیم قورتش بدیم!!!! بهش چپ چپ
نگاه کنیم!!! )
فرهاد جون هر کاری می خواهی بکن!!! اینها(نظر بچه) فقط تلنگر هایی برای تو است که حواست به دیگر جنبه های قضیه هم باشه.
در ضمن اگر به اونجا برسم که حس I love U رو نسبت به یکی پیدا کنم(نه I like U) می رم پیش مامانم!!!؟!

جنبه های دیگه..... تلنگر...... قضیه.......
خیلی داره کار گره می خوره......
می ری پیش مامانت؟؟؟؟ خب این دقیقا همون کاریه که باید انجام داد و درستش هم همینه... ولی .... ولی اش رو خودت می دونی.................م ن ت غ ک ا ز ع ش ؟؟؟!!!

آرمان سه‌شنبه 7 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 09:19 ب.ظ

حامد خدا نکشتت!!! مردم از خنده!!!‌ خیلی باحالی تو بابا!!‌ اما فرهاد عزیزم! از حرفات خوشم میاد! ولی از ... دیگه استفاده نمیکنی! استفاده کن جیگرم! عاشق باش و عاشق بمون!

سلام آرمان جون... دیر به دیر سر می زنی ها... سرت شلوغ شده... از ... هم استفاده می کنم... این مطلب یه ذره فرق داشت خواستم که سبکش هم فرق داشته باشه... من که نمی تونم بدون ... بنویسم... تو این مطلب آخر اول با ... تایپش کردم بعد ... ها رو پاک کردم...!!!... اینم یه نوعشه...

رسول سه‌شنبه 7 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 10:19 ب.ظ http://totanj.blogsky.com

آره ! یه روز من به طرف گفتم من می خوام برسم به خدا. اون گفت منم می خوام برسم به خدا. بعد من گفتم: خب مکان داری برای رسیدن به خدا! اون گفت آره. منم گفتم پس قربتا الی الله....
زیپ شلوار چون به دندان باز شد یا علی گفتیم و عشق آغاز شد
بهتره به این آقای کمال تبریزی این راه رسیدن به خدا رو هم بگی تا تو ساخت فیلم مارمولک ۲ ازش استفاده کنه!!!

از کی تا حالا طرف مکان و پیدا میکنه؟
دوره زمونه عوض شده... یا شمام اهل دل شدی... برادر!

یه راه دیگه واسه رسیدن به خدا هم هست ها...٬ از اون پشت هم میتونی به خدا برسی!

راه های دیگه رو هم تنها شدیم بهت یاد میدم.

راستی اگه شلوارش دکمه ای بود چی؟... نمیشه با دندون بازش کرد ها!

علیرضا چهارشنبه 8 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 11:55 ب.ظ http://www.toranj.blogsky.com

شرمنده اگر دیر شد ولی خوب شد که جای تامل داشت <> من شخصآ تو این زمینه قدری تندسلیقه!!! هستم یعنی معتقدم این علاقه و احیا نآ دوستی تنها یه توافق دو نفره برای گفتن دروغی واحد به اسم دوست داشتن و حقیقتی محض به نام هوس و شهوته و اینکه این احساس مستلزم عمیق ترین درک هنر ریاکاری بین دو نفر فریب خورده و فریبکاره که تو میتونی انتخاب کنی کدوم طرف قضیه وایسی و غلیان احساس درونی با یاد یه نفر و غیژ رفتن دل با شنیدن فلان موسیقی آهنگ ، امروز چیزی جز تبادل دو هوس زودگذر و تماس دو جسم بی مقدار نیست.همین و بس و این غیرقابل انکاره!!!تحمل داشته باشیم ، همگی!!!

سلام علیرضا... من فکر می کنم الان دارم جواب فردی رو میدم که اونم مثل من روی حرفهاش خیلی فکر می کنه... اگه اشتباه فکر می کنم لطفا بهم بگو...
توی حرفهات یه سری چیزهایی هست که نمی تونم اینجا بگم...
هر انسانی درکی از عشق داره... من فکر می کنم نظراتی مثل نظر تو و یا پیام نشات گرفته از یک سری پدیده های بیرونی هستند... منظورت رو از جمله ی آخرت متوجه نشدم... فقط می تونم ازت تشکر کنم که نظر واقعی خودت رو گفتی... مهم اینه که من میدونم که در درونم چی میگذره و تو هم همینطور و بقیه نیز... شاید چیزهایی که نوشتی در درون خودت میگذره و برای بقیه تعمیم دادی... شاید...هوس...آهنگ...تماس...ریا... من دقیقا نمی دونم که تو چی فکر می کنی فقط می دونم که من این افکار تو رو ندارم و این چیزایی که گفتی رو به هیچ وجه نمی پذیرم...
<<<مهم اینه که هر کسی از درون خودش آگاهه... و من می دونم که این طور که تو گفتی نیستم و دوست هم ندارم باشم و اگر خدا کمک کنه از این به بعد هم این طور نخواهم بود>>>

محمد مهدی پنج‌شنبه 9 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 08:52 ق.ظ

* اول بگم در این نظر از صاحبان نظرات قبلی اسم بردم و در بارشون نظر خودم رو گفتم...میتونه ناخوشایند باشه از جنبه تلخ بودن حقیقت و از مون مهمتر از این جنبه که من ناقص میفهمم و درک درستی از دیگران ندارم
اگه صاحبان وبلاگ این نظر رو پاک کنن دلخور نمیشم*

خوب میدونی
من هم عقیدم اینه که یا عاشق شدی که در عشقت بکوش و بهش برس(حالا یا میفهمی که عشقت درست بوده یا نه ومهم نیست) یا نشدی. اگه نشدی که خوب نمیدونم منظوزم رو میفهمی یا نه؟ اگه نشدی که خوب پس این حرف ها رو از کجات در میاری؟
اما چون گفتی که حرف دلتو مینویسی و با شناختی که ازت دارم پس خوب لابد شدی دیگه . و این موهبت رو همه ازش برخوردار نیستن مثلا همین پیام (ناراخت نشی ها)...
در حدیث داریم:
من عشق فکتم فمات . مات شهیدا
(این که معنای واقعیش رو بفهمیم لا اقل کار من یکی که نیست . اما هر برداشتی هم که بشه خوبه)

حامد چه خوب گفت : <اینها(نظر بچه) فقط تلنگر هایی برای تو است که حواست به دیگر جنبه های قضیه هم باشه.>

و نظر منه که تفکراتی <علیرضا> یی از منشا هایی ناشی میشن که به درد پیام مبتلا هستن . شاید هم قسمت مادی زندگیشون خیلی پر رنگن(خوب من هم میتونم اشتباه فکر کنم؟ نه؟!). وااله اعلم.

و این که حدیث قدسیست که:
من طلبنی وجدنی و من وجدنی عرفنی و من عرفنی احبنی و من احبنی عشقنی و من عشقنی عشقته و من عشقته قتلته و من قتلته فعلی دیته و من علی دیته فانا دیته.

واقعا که چه حالی به آدم دست میده با خوندن این حدیث...

نظرت پاک نمیشه... چون دلیلی نداره که پاک بشه... اگر قرار بود نظری پاک بشه نظر تو در آخرین اولویت قرار میگرفت...
پرسیدی که عاشقم یا نه... جوابم اینه:
شبها زودتر از ۲ خوابم نمی بره و صبح ها هم ساعت که از ۶ میگذره دیگه خوابم نمیاد... تلویزیون تعطیل... بازی تعطیل... ورزش در حدی که هیکلم متناسب بمونه... آوردن بهترین نمرات از ابتدای دوران تحصیل تا حال در صورتی که من تا حالا روزی بیشتر از ۳۰ دقیقه درس نخوندم... شبها قبل از خواب میرم کنار پنجره و به آسمون نگاه می کنم... اگه ماه باشه میرم راحت می خوابم... اگه نباشه خیلی دیر خوابم می بره... می پرسی پس چی کار می کنم... غیر از نوشتن و خوردن و خوابیدن... فقط به مسائل دور و برم فکر می کنم... و سعی می کنم تو این دنیای شلوغ پلوغ چیز تازه ای بفهمم و پیدا کنم... دیگه به هر چیزی گوش نمی دم و به هر چیزی نگاه نمی کنم... میشه اسم این حالت رو عاشقی گذاشت؟... شاید... من وضعیتم رو نه به طور کامل توصیف کردم تا تو خودت ببینی عاشقم یا نه... فقط همین قدر بهت بگم که خیلی دوست دارم تو عالم بچگی بمونم... یعنی به هیچ قیمتی حاضر نیستم این دنیای قشنگم رو با هیچ چیز دیگه ای عوض کنم... حساب خدا فرق داره ها... این عالمی که الان دارم رو هم اون برام درست کرده... دور و برم پره از اتفاقات عجیب که برام می افته و هر روز هم بیشتر میشه... ولی من نمیخوام دیگه حرفی بزنم... داستان منصور حلاج رو حتما یادت هست... جرمش چی بود؟... هویدا کردن اسرار... چون هنوز کسی هست که من رو فقط واسه ی خودم دوست داشته باشه نه واسه ی خودش من نمی خوام به سرنوشت منصور دچار بشم... پس دیگه لال می شم...
راجع به حدیثی که نوشتی... اگر انسانی از شدت عشق خودش رو بکشه شهید محسوب می شه؟... این سوال من رو لطفا جواب بده...
با تو موافقم... نه این که بگم من به جنبه ی غیر مادی زندگی بیشتر توجه دارم ولی فکر من هم همینه که برخی از افراد زمینه ی مادی براشون خیلی پررنگه... عوامل محیطی هستند که خیلی تاثیر گذارند روی این موضوع...
این حدیث آخر رو هم نمی دونم چه قدر شنیدم ولی هر بار که بهش می رسم... دقیقا یه حس و حالی بهم دست میده... که قابل وصف نیست...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد