برداشت آخر...

سلام به همه ی دوستان...

افلاطون گفته: آدمی با عشق های نسبی یه عشق مطلق دست می یابد...

چند تا توصیه:

۱. به حرف های آقای ط. که تو جلسه هفتگی قبل زده شد خوب فکر کنید...

۲. مناجات خمس عشر رو یک بار با دلتون بخونید و باز هم فکر کنید...

۳. و دیگه از عشق نخواهم گفت... چون سخن عشق ناگفتنی است... چون هر کس باید به اندازه ی درک و فهم خودش از عشق برداشت کنه... ظرفیت ها و قدرت درک آدمها متفاوتند... نمی نویسم تا رسول ها  و سید علی ها  و پیام ها و علیرضا ها از این موضوع برداشت های خودشون رو به بقیه ای که هنوز مخشون آکبنده تحمیل نکنن... هر کس باید خودش فکر کنه... اندازه اش مهم نیست... مهم اینه که خودت به یه چیزایی برسی...

۴. و موضوع آخر این پست من برای فکر کردن ...این آیه هاست:

 ان فی السموات و الارض لایات( اشکالش اینجاست) للمومنین...سنریهم ایاتنا فی الافاق و انفسهم...افلا تعقلون؟...

چرا کم فکر می کنیم؟... و بعضی مون اصلا فکر نمی کنیم؟؟... آخرش یه مدرکه که شاید به هیچ دردمون نخوره... اندیشه... فکر...درد... و عشق...مرد با این هاست که بزرگ میشه... نه با چیزای دیگه...

شاد باشین...

نظرات 8 + ارسال نظر
احمد دوشنبه 13 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 10:53 ب.ظ http://www.mirror.blogsky.com

سقف دلبستگی بی تو واسه من سایه نداره
دلم از روزی که رفتی دیگه همسایه نداره (نکته اینجاست آقا فرهاد)

ممنون از نکته سنجیت...همسایه رو باید بری دنبالش...مثل شهابی می مونه که میاد و رد میشه...رفتی دنبالش رفتی...نرفتی دیگه باید بری و منتظر بشینی...

برداشت آخر... سه‌شنبه 14 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 10:45 ق.ظ

خوب شد دیگه از عشق نمی نویسی
آخه به نظر من شما نه ظاهرت به اینا میاد نه باطنت
ولی شاید...
شایدم من چیزی از اینه نمی فهمم (همون طور که خودت کفتی)

توی چند تا مطلب قبلی بود که نوشتم قضاوت نکنیم...نه از روی باطن و نه از روی ظاهر...حالا شما هر جور دلت می خواد فکر کن...

[ بدون نام ] سه‌شنبه 14 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 07:14 ب.ظ

من دیگه داره از کلمه عشق آنقدر شنیدم حالم بهم می خوره!!!

ببخشید... لطف کنید خوددار باشید و برید سمت مستراح و آنجا کارتان را ادامه دهید...

احمد سه‌شنبه 14 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 09:10 ب.ظ http://www.mirror.blogsky.com



آقای بی اسم یه بار جملتو بخون ببین چی نوشتی. اول و آخرش به هم نمیاد.
یه چیز دیگه ٬ می دونستی عشق تنها چیزیه تو این دنیا که هیچ وقت تکراری نمیشه!

اگه حالت به هم میخوره لابد ...

باهات موافقم و ممنون از اینکه هوامو داری...قبلا هم گفته بودم که آدم نیاز نیست به هر کسی پاسخگو باشه...

حامد چهارشنبه 15 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 10:01 ق.ظ

۱. che farde ba shooori
۲. mishe dar morede afradi ke mokheshon akbande bishtar tozih bedi!!!!!!!!!!!!!

منظورت از باشعور منم؟...شک دارم...
افرادی که مخشون آکبنده افرادی هستن که هنوز زیاد به بعضی مسایل فکر نمی کنند...
بیشتر این افراد اول تصمیم می گیرند و بعد فکر می کنند...توضیح بیشتر رو حضورا باید به سمعت برسونم حامد جون...

پشوتن پنج‌شنبه 16 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 09:31 ب.ظ

mokhe hich adami akband nist.
hame fekr mikonand.
ba tahmil nakardan movafegham.

تعریف شما از مخ آکبند با تعریف من تفاوت داره...
در اینکه همه فکر می کنند شکی نیست...
با موافقت شما موافقم...

رضا پنج‌شنبه 16 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 09:58 ب.ظ http://delshodegan.blogsky.com

فرهاد جون زدی به خال!!
درستش هم همینه ... هرکی اندازه فهمش!
گاهی وقتا در مورد چیزی زیاد نوشتن باعث کم شدن ارزش و قداست اون در چشم بقیه میشه... و این چیزیه که شده نقل ونبات وبلاگ های الکی خوش و بی هدف که چیزی واسه گفتن ندارن ... فرهاد جون سوء تفاهم نشه، منظورم تو نیستی.

ببخشید...من اصلا از نقل و نبات و شیرینی و اینها خوشم نمیاد...فقط شربت آبلیمو ...البته یه شربتی هم هست که مامانم تازه رو کرده... من نمی دونم چرا تو این ۱۸ سال نفهمیدم که همچین شربتی هم وجود داره...هنوز اسمش رو بلد نیستم...

محمد مهدی چهارشنبه 22 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 02:30 ب.ظ

ببین مخ آک بند یعنی این:
-یه کسی که ترکی بلد نیست وایسا جلوش ترکی حرف بزن...خودشو هم که بکشه نمیتونه بفهمه تو چی میگی.

حالا بعضی(اکثر) آدم ها در مورد بعضی(اکثر) مسائل این طورین. هر چی بگی خوب بد بخت چی کار کنه وقتی نمیفهمه!!!؟؟

سلام...ممنون از توضیحات کامل...جامع...و مختصر حضرتعالی...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد