با خدا ...

و ما از رگ گردن به او نزدیک تریم / ق 16

 

خدایا می خواهم برایت نامه بنویسم. اما نمی دانم که چه جوری شروع کنم. شاید باید بگویم که : «سلام خدای عزیزم. حالت چه طور است؟ اگر از حال من بپرسی ... » اما نه. این طوری نمی شه. چون حتما خودت می دانی که حال من چه طور است. خدایا، خودت به من کمک کن که برایت یک نامه درست و حسابی بنویسم. یعنی یکی که نه. خیلی بیشتر از یکی. این قَدُر که حرف هایم تمام بشوند. یا نه... اصلا این قدر که کاغذ هایم تمام بشوند. اما شاید خودکارم زودتر تمام شد؟ اصلا بگذریم...

خدایا! من همانی هستم که مدام مزاحمت می شوم. من همانی هستم که وقت و بی وقت با تو درد دل می کند. خدایا، خیلی وقت است که با تو درد دل نکرده ام و در خانه ات را نزده ام. من همانی ام که همیشه دعاهای عجیب و قریب می کند و بعد چشمهایش را می بندد و می گوید : «من این حرف ها سرم نمی شود. باید دعایم را مستجاب کنی! »

همانی که کلی روزه نگرفته دارد. همانی که نمازهایش یکی در میان قضا می شوند. همانی که پشت سر مردم حرف می زند و گاهی اوقات بدجنس می شود. گاهی هم خودخواه و از خود راضی. حالا من را شناختی؟

خدایا من می خواهم که با تو دوست بشوم. تو همه چیز من را می دانی. اصلا تو خودت گفته ای که از رگ گردن هم به ما نزدیک تری. مگر غیر از اینست؟ تو می دانی که من چه لباسهایی دارم و هر کدام چه رنگی هستند. تو حتی می دانی که من توی کشوی میزم چه وسایلی گذاشتم...

اما من هیچی از تو نمی دانم. هیچی هیچی که نه، یک کمی می دانم. اما این یک کم خیلی کم است. من یک عالمه حرف دارم که با تو بزنم. یک عالمه سؤال ازت دارم. سؤالهایی که هیچ کس تو دنیا جوابشون رو بلد نیست. نمی دانم؛ شاید هم اصلا هیچ سؤالی نداشته باشم که بشود پرسیدشان.  اما تو حتما می دانی که چه سؤالهایی را می شود پرسید. پس شاید می خواهم که یک چند تایی از آن ها را هم به من یاد بدهی. اما باید قول بدهی که کمکم می کنی! قول می دهی؟

 
میلاد

نظرات 4 + ارسال نظر
پیر صبا چهارشنبه 18 آذر‌ماه سال 1383 ساعت 01:31 ق.ظ http://pire-harat.blogsky.com

خیلی جالبه...نامه ای به خدا...

قربان شما ...

پیر هرات چهارشنبه 18 آذر‌ماه سال 1383 ساعت 12:20 ب.ظ http://pire-harat.blogsky.com

کل نوشته هات یه طرف این یه مطلبت هم یه طرف دیگه! من بودم فقط دومی رو انتخاب می کردم.

زیرا از قدیم گفته اند که:
«هر چه از دل براید لاجرم بر دل نشیند.»

حامد چهارشنبه 18 آذر‌ماه سال 1383 ساعت 02:05 ب.ظ http://mirror.blogsky.com

چه عجب بالاخره آن موتورت را روشن کردی.

کاشکی بقیه هم یه روغن کاری بکنن اون موتورهاشون رو

هزار و یک روزنه جمعه 20 آذر‌ماه سال 1383 ساعت 01:28 ق.ظ http://www.rozaneh1001.blogsky.com

نامه ها بخدا همیشه یه خلوص خاصی داره حتا اگه دیگران هم خواننده اش باشن.
موفق باشی.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد