نــاله زد دوست که راز دل من پیدا شـد پـیش رنـدان خرابـات چسان رسوا شد
خواستم رازدلم پیش خودم باشدوبس درمیخــانه گشودند و چنین غوغــا شد
سرخـم را بگشـایید که یـــارآمده است مــژده ای میـــکده عیـش ازلی برپا شد
سر زلف تو بنــــازم که بــا فشاندن آن ذره خورشید شد وقطره همی دریا شد
گویی ازکوچه میخــانه گذر کرده مسیح کـه به درگاه خـــــداوند بلنـــد آوا شـــد
سجاد
به من زود به زود سر بزن.
خوش آمدی ولی تاحالا تو عمرم ندیده بودم یکی برای ورودش با همچین شعری خودش از خودش استقبال کند!!!
ایول بابا شمام که اهل می ومیخونه و یار و این حرف هایی!
ببین اگه می خوای سر خم رو باز کنی و چه به دونم در میخانه بگشایی باید روزی سه وعده وبلاگ پیر هرات رو بخونی تا از لحاظ معنوی کاملا ساپورت بشی!
خوش اومدی ! خوشحالم از این که تو هم با مایی
یا علی
تازه کجاشو دیدی ...!!!
جامی بنوش و بر در میخانه شادباش
در یاد آن فرشته که توفیق داد باش
و ...
سلام سجاد
آب زنید راه را هین که نگار می رسد
مژده دهید باغ را بوی بهار می رسد
تبریک می گم ولی نه به این شدت ٬ آقای سجاد ......
یا حق
کدوم سجادی؟ سجاد که ریخته!!!
من نمی دونم به اسم من چی کار داری و چرا انقدر دنبال
اسم منی...!!!!
تازه قراره پست بعدیم درباره پیران میکده باشد.
هشدار ده به پیران میکده از دلم
ساقی زجام باده مراکرد هوشیار
و...
نصیحت پیر مغان گوش ده جانا
که هر چه می گوید ایت جان باشد
با پیرا در نیفت که ور میفتی...اره جانا
بابا آخر شعر
یه سری هم به ما بزن
یا حق
عزیز من خیلی تند اومدی یه دفه.بپا کله ملق نشی.
رهرو آنست که آهسته و پیوسته رود.گرد و خاک کردی پدر جان.یه کم آروم تر با هم بریم.
دکتر جون ؟!
سرعت نسبی ... بستگی به دید ناظر داره...
تو هم اگه سرعتت رو بیشتر کنی ... دید رو عوض کنی...
شاید بتونی با ما همراه بشی ....
چشمها را باید شست
جور دیگر باید دید...!