رفته بودیم نمایشگاه، دیدم یک نفر ایستاده و مدام با تعجب با خودش تکرار می کنه :"عجب صحنه ای بود!" خوب من فکر کردم حتما یک چیز نادرستی حتما دیده.گذشت تا یک ربع بعد که همین فرد را جلوی یک غرفه شیک دیدم دوباره با خودش یک چیزی را تکرار میکند، یک خوده دقت کردم دیدم داره بالا را نگاه می کنه و می گوید:" عجب سقفیه ها !!!"  سقف نمایشگاه را مدام نگاه میکرد و این جمله را با خودش تکرار می کرد.


 امروز 5 شنبه بود و قرار بود یکی از معلمین برود مسافرت.معمولا بچه ها 5 شنبه را با جمعه برای خودشون به عنوان تعطیلات آخر هفته یکی میکردند.معلممون هم در راستای اهداف آموزشی و انضباطی پیگیر این قضیه بود که این اتفاق نیافتد، خلاصه صبح سر کلاس دیدم ایشون سر و مر و گنده در کلاس قدم میزنند!!! حیف مسافرتی که اینطور عقب بیافتد.


 چند وقت پیش مطلع شدم که انگلیس از ایران خواسته تا نام فرودگاه امام خمینی را عوض کند. نمیدانم انگلیس هنوز خود را در مقابل کارهای ایران مسئول میداند و باید مثل مادری مواظب کارهای کودک خود باشد.انگار نه انگار که آن دوران دیگر تمام شده و نه از استعماری خبر است و نه چیز دیگری.


 یک داستان به نام داستان دو شهر در روزنامه خواندم که یک تکه هاییش که یادم هست می نویسم :

ماجرا از این قرار بود که مسافری نزدیک شهری رسید، از یک پیرمرد کنار جاده می پرسد که مردم این شهر چگونه اند و پیرمرد از آن سوال میکند که مردم شهر تو چطور بودند. مسافر جواب میدهد آنها غیر قابل اعتماد و از هر نظر نفرت انگیز اند. بعد پیرمرد هم به او جواب می دهد مردم این شهر هم همینطور اند. مسافر اول میرود و یک ساعت بعد مسافر دیگری می آید و همین سوال را از پیرمرد کنار جاده می پرسد و در جواب سوال پیرمرد مردم شهر خود را راستگو، سخت کوش و بسیار بخشنده معرفی میکند. پیر مرد هم در جواب سوال او می گوید "آنها را در شهری که پیش رو داری باز خواهی یافت."


 یک کاریکاتور:

 



حامد

نظرات 4 + ارسال نظر
احمد پنج‌شنبه 22 اردیبهشت‌ماه سال 1384 ساعت 05:43 ب.ظ http://mirror.blogsky.com

عجب آدم تیز بینی بوده که تو میونه اون همه صحنه داشته سقف رو نگاه میکرده

معلممون ظهر رفت که به مسافرتش برسه

واقعا بعضی دولت ها یا خیلی خنگن یا خودشون رو به خنگی میزنن

من که از منظور پیر مرده چیزی سر در نیووردم

یا علی

من جمعه 23 اردیبهشت‌ماه سال 1384 ساعت 08:23 ب.ظ

احتمالا یارو آرشیتکت بوده یا در زمینه سقف تخصص داشته ( مثل معلمتون که رفت مسافرت و الآن احتمالا برگشته )

آلفردو شنبه 24 اردیبهشت‌ماه سال 1384 ساعت 10:30 ب.ظ

سلام حامد
وقتی که دیدم ازم خواهش کردی کامنت بگذارم دلم خیلی سوخت. آخه می دونی چیه این خیلی بده که آدم هیچ رفیق و همدم و دلسوزی نداشته باشه و بهتر بگم خیلی دردناکه. البته من می دونم که تو رفقای زیادی داری و این خودش خیلی خوبه. مطلبت جالب بود و در نوع خودش دارای تنوع. خوشمان آمد. فقط از این به بعد تا جایی که می توانی بی پرده بنویس. این یک اصله.
خداحافظ آلفردو

یه دوست جمعه 30 اردیبهشت‌ماه سال 1384 ساعت 12:48 ب.ظ http://money4u.blogsky.com

سلام دوست عزیز.....خسته نباشین---امیدوارم یه سری هم به ما بزنین....مطالب جالب و جدیدی رو در مورد کسب درامدتوسط یک سایت فرهنگی و3شرکت بزرگ ایرانی با نظارت بانک مرکزی ایران و سیستم طرح شتاب(کلیه بانکها) که موفق به راه اندازی سیستم بازاریابی شبکه ای جالبی شده اند....و شمامیتوانید از هر نظر به آن اطمینان داشته باشید ...راواسه بچه های وبلاگ نویس نوشته ام...... فرصتهای مناسب در زندگی به ندرت پیش میایند.....با بهترین آرزوها...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد