-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 24 شهریورماه سال 1382 13:27
شبی دیدم به خوابم من چراغی *** به خود گفتم چه نوری در سماء است! به خود گفتم که آن نور دل کیست؟ *** که از عشق چه یاری تابناک است؟ ستاره گر بود جای شکش نیست *** سراج دل سمائش آستان است
-
غمی دارم ...
سهشنبه 7 مردادماه سال 1382 17:31
غمی دارم به لطف حق سر آید کزو جز لطف چیزی بر نیــایـد زمام هرچه دارم در کف اوست گر او خواهد غم من هم سر آید ز شادی قلب من گردد همی پر مرصع از زرش گـردد درآیـد اشارت گر کند روزی به من او اجـل آیــد مـــرا هم غم نـیـایـد
-
رویای پرواز
پنجشنبه 22 خردادماه سال 1382 10:42
بال های دلم گسترده، افق نظرم چه وسیع. به خیال پرواز، چشمها را می بندم. * * * پنجره باز شده. وزش باد سحر بر رخ من هست خوشایند. چه هوا و حالی! چه فراغ بالی! برگی از دفتر بازم به نسیم، می تپد اکنون روشن. پاهایم لیک جدای از زمین، زیر بالهایم فارغ، ز آنچه در زیر است.
-
نور و صورتک ها
پنجشنبه 22 خردادماه سال 1382 10:34
I - من، نور و صورتک ها صورتک هاشان را می دیدم. به من زل زده بودند. قطره های عرق از سر و رویم می چکیدند؛ ولی همچنان سرجایم ایستاده بودم. نه رو به عقب. چشم در چشمان خیره شان دوخته. زه ککمان هاشان کشیده بود. و با آنکه تاریکی، تنها نیم سایه از بدنم را در اختیارشان گذارده بود، مرا هدف گرفته بودند. ریزش سنکهای امید را در...
-
گردش
سهشنبه 20 خردادماه سال 1382 11:47
در زیر درختان می چرخم؛ برگها چرخ خوران می ریزند؛ پاییز نارنجی فام است. چه دلم را می برند ٫ رنگهای خزان امروز. * * * روی چمنهایم؛ اکنون به بهار می نشنید. ساعت به دو عقرب برنده ٫ اینک را به خزان می کشاند. آه چه زیباست بهارِ اینک! * * * چشمهایم رو به بالاست؛ آفتاب هم کرده کنون خانه در آن. چشمهایم شسته شده اند٫ آخِر...
-
رهرو
سهشنبه 20 خردادماه سال 1382 11:37
استاده در موجیم/در جمع همراهان از پای ننشینیم/در اوج این طوفان ار دست و پا کاری/با ما کند نتوان در قلب و جان باشد/برهم گره دستان گر دشمنی باشد/درموضع رهبان آخر بوَد راهی/بهر عبور از آن گر سد کند راهم/کوه و تل سنگان آبی شوم شویم/بگشایمش دالان ره توشه ام باشد/قدری پنیر و نان استاده در موجم/فارغ ز هر طوفان آقا جان ٫ ما...